rejected p33 ادامه
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
آروم لای پلکام رو از هم فاصله دام...به اطراف نگاهی انداختم...
هنوز هوا تاریک بود و توی اتاق نور خیلی کمی میزد.
نگاهم رو به ساعت روی میز دادم که تازه ۳:۳۰ رو نشون میداد.تعجب کردم...چطور توی این وقت شب سوبین پیشم نبود.
آروم از روی تخت بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم.
در رو با احتیاط و آروم باز کردم و از اتاق بیرون رفتم.
خونه همچنان تاریک بود و کسی هم قطعاً توی این وقت شب ، تو عمارت نمیموند.
به سمت پله ها رفتم.
آروم آروم پله هارو طی کردم تا بلکه به طبقه ی سوم برسم.
راهم رو کج کردم و به سمت اتاق خواب هیون راه افتادم.
پشت در ایستاده بودم....شک داشتم اما نفس عمیقی کشیدم و دستم رو بالا آوردم تا تقه ای به در بزنم.....
.
#فیکشن
#هیونجین
آروم لای پلکام رو از هم فاصله دام...به اطراف نگاهی انداختم...
هنوز هوا تاریک بود و توی اتاق نور خیلی کمی میزد.
نگاهم رو به ساعت روی میز دادم که تازه ۳:۳۰ رو نشون میداد.تعجب کردم...چطور توی این وقت شب سوبین پیشم نبود.
آروم از روی تخت بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم.
در رو با احتیاط و آروم باز کردم و از اتاق بیرون رفتم.
خونه همچنان تاریک بود و کسی هم قطعاً توی این وقت شب ، تو عمارت نمیموند.
به سمت پله ها رفتم.
آروم آروم پله هارو طی کردم تا بلکه به طبقه ی سوم برسم.
راهم رو کج کردم و به سمت اتاق خواب هیون راه افتادم.
پشت در ایستاده بودم....شک داشتم اما نفس عمیقی کشیدم و دستم رو بالا آوردم تا تقه ای به در بزنم.....
.
۲۰.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.