فیک یونگی زندگی درخشان
یونگی : متاسفم ات من خیلی خیلی دوست دارم ولی نمیشه دیگ
ات : نهههه تروخدااا هق هق
دو روز بعد از زبان ات:
امروز روز ازدواج یونگی بود روزی که عشق زندگیم از دستم رفت روزی که قراره زندگیم تیره و تار بشه از اون بدتر من باید توی عروسی یونگی حضور داشته باشم لباسامو پوشیدم و به سمت تالار رفتم
یونگی اومد دست تو دست اون دختره هر*زه
و عاقد شروع کرد
از زبان یونگی :
آخرای جشن بود که شروع کردم حرف زدن
یونگی : خیلی ممنون که به جشن ...
چه یهو حرفش با صدای جیغ چند نفر از بیرون تالار متوقف شد همه به سمت بیرون تالار رفتن و چیزی که دیدن ...
بچها ببخشید کم بود عوضش امشب یه پارت دیگ هم میزارم
ات : نهههه تروخدااا هق هق
دو روز بعد از زبان ات:
امروز روز ازدواج یونگی بود روزی که عشق زندگیم از دستم رفت روزی که قراره زندگیم تیره و تار بشه از اون بدتر من باید توی عروسی یونگی حضور داشته باشم لباسامو پوشیدم و به سمت تالار رفتم
یونگی اومد دست تو دست اون دختره هر*زه
و عاقد شروع کرد
از زبان یونگی :
آخرای جشن بود که شروع کردم حرف زدن
یونگی : خیلی ممنون که به جشن ...
چه یهو حرفش با صدای جیغ چند نفر از بیرون تالار متوقف شد همه به سمت بیرون تالار رفتن و چیزی که دیدن ...
بچها ببخشید کم بود عوضش امشب یه پارت دیگ هم میزارم
۸.۲k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.