فیک( من♡تو) پارت ۵۸
فیک( من♡تو) پارت ۵۸
ا.ت ویو
بعدی کنسرت..دوباره برگشتیم خونه....هرکدوم رفتيم اتاقامون...لباسمو عوض کردم .یه ماهِ میشه...تو دفتر خاطراتم همه ی اتفاقات که روزانه واسم اتفاق میوفته رو مینویسم...از اینکه چطور شد اومدم عضو هشتم شدم...اینکه یه حسِ به جونگکوک دارم..از هیترا..از حرفاشون....و خیلی چیزهای دیگه....
اتفاقات امروز و نوشتم..و بعدش رو تختم دراز کشیدم....فردا برای فرش قرمز..منو جونگکوک مهمون ویژیم خوشحالم ک با جونگکوکم..نمیدونم میتونم بهش بگم ک دوسش دارم یانه..اگه بگم شاید کمپانی مخالفت کنه پس الان نمیگم..بزار یه وقت مناسب..
چشمامو بستم و خوابیدم...
صبح با صدا در بیدار شدم...از رو تخت پاشدم و درحین حال با دستم چشمامو می مالیدم....درو باز کردم ک جونگکوک جلوم ظاهر شد...از قیافش میدیدم..ک داره جلو خندشو میگیره....
ا.ت: باز چته...( خوابآلود )
جونگکوک: هیچی..( کمی با خنده )
ا.ت: پس چرا قیافت اینجوره...
جونگکوک: چیه...قیافمو چه شده....
ا.ت: هیچی ولش کن...خب کاری داشتی....
جونگکوک: آره خب...باید بریم...
ا.ت: کجا؟
جونگکوک: الان بیداری یا خواب...
ا.ت: بیدار...
جونگکوک: مطمئن باشم ک بیداری..
ا.ت: آره..دیگه..من خواب بودم ک درو واست باز میکرد...
جونگکوک: نمیدونم...
ا.ت: خب کجا بریم...
جونگکوک: فرش قرمز امشب....
ا.ت: آهان..یادم اومد...باشه...
از جلودر دور شدم...چند قدمی از جونگکوک دور شده بودم....ک پام به شلوارم گیر کرد و با صورت خوردم زمین...
ا.ت: آی آی..چرا مث مجسمه وایستادی اونجا بیا کمک..
جونگکوک: اومدم..اومدم...
جونگکوک از دستم گرفت و بلندم کرد...رو تخت نشستم....
جونگکوک: خوبی!
ا.ت: آره..اما اگه زودتر میومدی اینقدر درد نمیکشیدم...
جونگکوک: خب تو چرا حواست به خودت نیس....
ا.ت: حواسم به خودتم نیس پس کجاست...
جونگکوک: نمیدونم ...
ا.ت: خب برو...من آماده شم....
جونگکوک: باشه....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
پارت بعدی واسه شب.
ا.ت ویو
بعدی کنسرت..دوباره برگشتیم خونه....هرکدوم رفتيم اتاقامون...لباسمو عوض کردم .یه ماهِ میشه...تو دفتر خاطراتم همه ی اتفاقات که روزانه واسم اتفاق میوفته رو مینویسم...از اینکه چطور شد اومدم عضو هشتم شدم...اینکه یه حسِ به جونگکوک دارم..از هیترا..از حرفاشون....و خیلی چیزهای دیگه....
اتفاقات امروز و نوشتم..و بعدش رو تختم دراز کشیدم....فردا برای فرش قرمز..منو جونگکوک مهمون ویژیم خوشحالم ک با جونگکوکم..نمیدونم میتونم بهش بگم ک دوسش دارم یانه..اگه بگم شاید کمپانی مخالفت کنه پس الان نمیگم..بزار یه وقت مناسب..
چشمامو بستم و خوابیدم...
صبح با صدا در بیدار شدم...از رو تخت پاشدم و درحین حال با دستم چشمامو می مالیدم....درو باز کردم ک جونگکوک جلوم ظاهر شد...از قیافش میدیدم..ک داره جلو خندشو میگیره....
ا.ت: باز چته...( خوابآلود )
جونگکوک: هیچی..( کمی با خنده )
ا.ت: پس چرا قیافت اینجوره...
جونگکوک: چیه...قیافمو چه شده....
ا.ت: هیچی ولش کن...خب کاری داشتی....
جونگکوک: آره خب...باید بریم...
ا.ت: کجا؟
جونگکوک: الان بیداری یا خواب...
ا.ت: بیدار...
جونگکوک: مطمئن باشم ک بیداری..
ا.ت: آره..دیگه..من خواب بودم ک درو واست باز میکرد...
جونگکوک: نمیدونم...
ا.ت: خب کجا بریم...
جونگکوک: فرش قرمز امشب....
ا.ت: آهان..یادم اومد...باشه...
از جلودر دور شدم...چند قدمی از جونگکوک دور شده بودم....ک پام به شلوارم گیر کرد و با صورت خوردم زمین...
ا.ت: آی آی..چرا مث مجسمه وایستادی اونجا بیا کمک..
جونگکوک: اومدم..اومدم...
جونگکوک از دستم گرفت و بلندم کرد...رو تخت نشستم....
جونگکوک: خوبی!
ا.ت: آره..اما اگه زودتر میومدی اینقدر درد نمیکشیدم...
جونگکوک: خب تو چرا حواست به خودت نیس....
ا.ت: حواسم به خودتم نیس پس کجاست...
جونگکوک: نمیدونم ...
ا.ت: خب برو...من آماده شم....
جونگکوک: باشه....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
پارت بعدی واسه شب.
۱۰.۹k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.