داستان فیک
چشم دو رنگ
بچه ها پارت قبلی سال 2011بود الا 2016 است
کوک ویو
رفتم به بچه ها گفت بیاین بازی جرعت و حقیقت
جیمین: اکوا بیا بازی
اکوا: دارم میام
شوگا: اون بتری رو بیار
بعد همه ی گردی درست کردن بطری رو چرخوندن دور اول
کوک: جرعت یا حقیقت
اکوا: جرعت
کوک: باید اون چشت رو نشون بدی
اکوا: نمیخوام. خودش رو کیوت کرد
که شوگا جوری که نه فهمه از روی چشمش درش اورد
که همه شوکه شدن
اکوا سریع رفت داخل اتاقش و درو قفل کرد و شروع کرد به گریه کردن تا یک هفته نیومد بیرون
پسرا خیلی رفتن دنبال اکوا ولی اکوا نمیومند بیرو
شوگا رفتوی اتاقش یک نامه نوشت و از زیر در اتاق اکوا فرستادش داخل اتاق
نامه
اکوا بخشید نمی خواستم اذیت کنم ولی تو
باید بلخره اون چشمت رو نشون میدادی
بخشید اگه دوستداری می چونی منو نبخشی
اکوا ویو
وفتی نامه رو خوندم گریم گرفت
بعد از ده دقیقه رفتم حموم بعد لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا رفتم بیرون همه باهم بغلم کردن و ازم معذرت خواهی کردن
اکوا: نع من معذرت میخوام که نگران شید اخه تا به حال هرکی چشم رو میدید مسخرم میکرد من هم قایمش کردم الا بعد از ۱۶ سال درش اوردم o(╥﹏╥)o
بعد زدم تو سر شوگا و بهش گفتم
اکوا: تو هم دفه ای اخرت باش باش می بخشیدمت
جیمین: من به چینها چیزی که فکر میکردم توی این هفته تو چکار میکردی؟
اکوا: به تو چه
جیمین رفت تو فکر
اکوا: منحرف نشو روی البوم کار میکردم یک هفته نه خوابیدم نه غذا خوردم
جین: بیا فلا غذا بخور
یک ماه بعد
کوک ویو
داشتم به اکوا فکر میکردم اخه جدیداً خیلی بهش فکر کردم اخه عاشقش شدم
کوک: اکوا میشه باهام بیای بریم پیاده روی
اکوا: باش پس برم اماده بشم
کوک: من برم اماده بشم
خیلی استرس داشتم که میخوام بهش بگم
رفتم پایین تا اکوا بیاد
دیدم اومد خیلی خوشحال شود بود وذی دوباره اون چشمش رو قایم کرده بود
درش اوردم و بهش گفت
اکوا: اخه الا مسخره میکن
کوک: میخوام بینم کی جرعت داره
رفتیم تو بازار
اکوا ویو
خیلی وقت بود به کوک علاقه داشتم
که کوک یهو گفت
کوک: اکوا به داد برش عاشق شودم
اکوا: چی واقعا کوش. با بغض
کوک: اره خیلی خوشگل و کیوته
اکوا: کوش با بغض بیشتر
کوک: اونجاست
به یع اینه اشاره کرد که اکوا رو نشون میداد
اکوا: ها م... من
کوک: اره. با خجالت
که یه دختر اومد
دختر: هی دختر حیوان چرا با اون پسره میگردی ها
اکوا سریع بودو بودو رفت سمت یه پارک و یه گوشه نشست و گریه میکرد
کوک ویو
اکوا که رفت اون دختر اومد خودشو چسبوند به کوک
کوک حولش داد
کوک: بخشید خوشم نمیاد سگا دورم جم بشن
عکس اول قیافه ای اکوا ولی رنگ چشاش فرق میکنه
عکس دوم استایل اکوا بعد از اومدن بیرون از اتاق
عکس سوم استایل اکوا برای بازار
بچه ها پارت قبلی سال 2011بود الا 2016 است
کوک ویو
رفتم به بچه ها گفت بیاین بازی جرعت و حقیقت
جیمین: اکوا بیا بازی
اکوا: دارم میام
شوگا: اون بتری رو بیار
بعد همه ی گردی درست کردن بطری رو چرخوندن دور اول
کوک: جرعت یا حقیقت
اکوا: جرعت
کوک: باید اون چشت رو نشون بدی
اکوا: نمیخوام. خودش رو کیوت کرد
که شوگا جوری که نه فهمه از روی چشمش درش اورد
که همه شوکه شدن
اکوا سریع رفت داخل اتاقش و درو قفل کرد و شروع کرد به گریه کردن تا یک هفته نیومد بیرون
پسرا خیلی رفتن دنبال اکوا ولی اکوا نمیومند بیرو
شوگا رفتوی اتاقش یک نامه نوشت و از زیر در اتاق اکوا فرستادش داخل اتاق
نامه
اکوا بخشید نمی خواستم اذیت کنم ولی تو
باید بلخره اون چشمت رو نشون میدادی
بخشید اگه دوستداری می چونی منو نبخشی
اکوا ویو
وفتی نامه رو خوندم گریم گرفت
بعد از ده دقیقه رفتم حموم بعد لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا رفتم بیرون همه باهم بغلم کردن و ازم معذرت خواهی کردن
اکوا: نع من معذرت میخوام که نگران شید اخه تا به حال هرکی چشم رو میدید مسخرم میکرد من هم قایمش کردم الا بعد از ۱۶ سال درش اوردم o(╥﹏╥)o
بعد زدم تو سر شوگا و بهش گفتم
اکوا: تو هم دفه ای اخرت باش باش می بخشیدمت
جیمین: من به چینها چیزی که فکر میکردم توی این هفته تو چکار میکردی؟
اکوا: به تو چه
جیمین رفت تو فکر
اکوا: منحرف نشو روی البوم کار میکردم یک هفته نه خوابیدم نه غذا خوردم
جین: بیا فلا غذا بخور
یک ماه بعد
کوک ویو
داشتم به اکوا فکر میکردم اخه جدیداً خیلی بهش فکر کردم اخه عاشقش شدم
کوک: اکوا میشه باهام بیای بریم پیاده روی
اکوا: باش پس برم اماده بشم
کوک: من برم اماده بشم
خیلی استرس داشتم که میخوام بهش بگم
رفتم پایین تا اکوا بیاد
دیدم اومد خیلی خوشحال شود بود وذی دوباره اون چشمش رو قایم کرده بود
درش اوردم و بهش گفت
اکوا: اخه الا مسخره میکن
کوک: میخوام بینم کی جرعت داره
رفتیم تو بازار
اکوا ویو
خیلی وقت بود به کوک علاقه داشتم
که کوک یهو گفت
کوک: اکوا به داد برش عاشق شودم
اکوا: چی واقعا کوش. با بغض
کوک: اره خیلی خوشگل و کیوته
اکوا: کوش با بغض بیشتر
کوک: اونجاست
به یع اینه اشاره کرد که اکوا رو نشون میداد
اکوا: ها م... من
کوک: اره. با خجالت
که یه دختر اومد
دختر: هی دختر حیوان چرا با اون پسره میگردی ها
اکوا سریع بودو بودو رفت سمت یه پارک و یه گوشه نشست و گریه میکرد
کوک ویو
اکوا که رفت اون دختر اومد خودشو چسبوند به کوک
کوک حولش داد
کوک: بخشید خوشم نمیاد سگا دورم جم بشن
عکس اول قیافه ای اکوا ولی رنگ چشاش فرق میکنه
عکس دوم استایل اکوا بعد از اومدن بیرون از اتاق
عکس سوم استایل اکوا برای بازار
۴.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲