جیمین ویو
جیمین ویو
دیدم ا.ت پایین کاناپه با پشمک خوابه ولی رد گریه رو صورتشه
برآید بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و چون کلا دیشب چهار ساعت خوابیده بودم کنار ا.ت خوابم برد اما سعی کردم بغلش نکنم
ا.ت واقعا گناه داره چون وقتی که کوک باهاش سرد شه فقط گریه میکنه باهمین فکرا خوابم برد
ساعت ۳ ظهر
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم ولی تو خواب بهم یه آرامش خاصی منتقل شد خواستم تکون بخورم که دیدم جیمین منو خیلی آروم بغل کرده . درسته از پسرا یکم میترسم ولی نمیدونم چرا حسم نسبت به جیمین اینطوری نبود به ساعت که نگاه کردم یه جیغ بنفش کشیدم بدبخ جیمین مث چی از جاش پرید
●ا.ت چیشده ؟
♡ جیمینا ساعت ۳ ظهرههههههههه
●چییییی ما امروز ساعت پنج فن ساین داریممممممم
♡ آروم باش بیا بریم یه چیز بخوریم بعد بهت کمک میکنم لباست رو انتخاب کنی
رفتم در اتاق کوک رو زدم جواب نداد درو باز کردم دیدم داره صدای آب میاد از حموم در رو بستم و یهو جیمین داد زد مث برق پریده ها دویدم سمتش گفت
●ا.ت نجاتم بده هانا دیشب ۴۸ بار زنگ زده
الان کلمو میکه
♡بخش پیام بده بگو بیاد فن ساین
من رفتم غذا درست کنم بای
رفتم مرغ سوخاری با کیمچی درست کردم
میز رو چیدم و صداشون کردم بیان
اول کوک اومد
♡سلام
☆سلام (سرد )
شروع کرد به خوردن
جیمینم اومد
(دیگه شروع کردن به خوردن کاراشونو کردن تا ساعت ۳.۳۰ )
♡جیمینا بریم خرید ؟
●بریم من آماده.
راستی کوک ما داریم میریم خرید برای فن ساین میای ؟
☆نه من نمیام برین شما ولی ساعت ۴.۳۰ راه بیوفت سمت کمپانی از اونجا همه باهم میریم
●باشه ما رفتیم بای
ات ویو
رسیدیم
جیمین اینقدر خودش رو پوشونده بود که منم نشناختمش
خلاصه بعد از اینکه ۱۰۰ لباس پرو کرد یکیش قشنگ بود و اونو خرید
...........
دیدم ا.ت پایین کاناپه با پشمک خوابه ولی رد گریه رو صورتشه
برآید بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و چون کلا دیشب چهار ساعت خوابیده بودم کنار ا.ت خوابم برد اما سعی کردم بغلش نکنم
ا.ت واقعا گناه داره چون وقتی که کوک باهاش سرد شه فقط گریه میکنه باهمین فکرا خوابم برد
ساعت ۳ ظهر
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم ولی تو خواب بهم یه آرامش خاصی منتقل شد خواستم تکون بخورم که دیدم جیمین منو خیلی آروم بغل کرده . درسته از پسرا یکم میترسم ولی نمیدونم چرا حسم نسبت به جیمین اینطوری نبود به ساعت که نگاه کردم یه جیغ بنفش کشیدم بدبخ جیمین مث چی از جاش پرید
●ا.ت چیشده ؟
♡ جیمینا ساعت ۳ ظهرههههههههه
●چییییی ما امروز ساعت پنج فن ساین داریممممممم
♡ آروم باش بیا بریم یه چیز بخوریم بعد بهت کمک میکنم لباست رو انتخاب کنی
رفتم در اتاق کوک رو زدم جواب نداد درو باز کردم دیدم داره صدای آب میاد از حموم در رو بستم و یهو جیمین داد زد مث برق پریده ها دویدم سمتش گفت
●ا.ت نجاتم بده هانا دیشب ۴۸ بار زنگ زده
الان کلمو میکه
♡بخش پیام بده بگو بیاد فن ساین
من رفتم غذا درست کنم بای
رفتم مرغ سوخاری با کیمچی درست کردم
میز رو چیدم و صداشون کردم بیان
اول کوک اومد
♡سلام
☆سلام (سرد )
شروع کرد به خوردن
جیمینم اومد
(دیگه شروع کردن به خوردن کاراشونو کردن تا ساعت ۳.۳۰ )
♡جیمینا بریم خرید ؟
●بریم من آماده.
راستی کوک ما داریم میریم خرید برای فن ساین میای ؟
☆نه من نمیام برین شما ولی ساعت ۴.۳۰ راه بیوفت سمت کمپانی از اونجا همه باهم میریم
●باشه ما رفتیم بای
ات ویو
رسیدیم
جیمین اینقدر خودش رو پوشونده بود که منم نشناختمش
خلاصه بعد از اینکه ۱۰۰ لباس پرو کرد یکیش قشنگ بود و اونو خرید
...........
۳.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.