پارت 7
پارت 7
هندزفریم رو گذاشتم تو گوشم و ضبط رو روشن کردم.(مکالمه بین پدر ا.ت و پارک مانگ سو)
پ.ا : فکر کردی میترسم؟
پارک : مگه من همچین چیزی گفتم؟
پ.ا : قرار بعدیمون پشت میله های زندان.
پارک : بچرخ تا بچرخیم.
پ.ا : منم اگه نتونم بلاخره یه روز یه کسی باعث میشه تاوان کارتو پس بدی.
پارک : واسه اون روز لحظه شماری میکنم مخوصا اگه اون فرد دخترت باشه. اسمش ا.ت بود دیگه درستع؟ (پوزخند)
پ.ا : حق نداری اسم دختر منو تو دهن کثیفت بیاری
پارک : بیارم چی میشه. درضمن دخترت خیلی خوشگله.
پ.ا : خودم با دستای خودم میکشمت حروم زاده.
پارک : اگه زنده موندی چشم خودت منو بکش(پوزخند)
مکالمه عجیبی داشتن. پدرم از کجا آقای پارک رو میشناخت؟ قضیه چی بود؟ درمورد چی بحث میکردن؟ پدرم چی درمورد اون میدونست؟
همه اینا سوالاتی بود که تو مغز ا.ت میچرخید و هیج جوابی براشون نداشت.
(صدای زنگ گوشی)
_بله؟
آ.ج : خانم بیاین پایین باید بریم پیش آقای پارک ایشون میخوان شمارو ببینن.
_نگفتن چرا؟
آ.ج : به من چیزی نگفتن
_الان میام
فلش بک به ویلا
_چرا میخواستین منو ببینین؟
×میخواستم درمورد استعفات حرف بزنم.
_من استعفا دادم دیگه جای بحثی نیست.
×حداقل امشبو بمون. خبر خوبی برات دارم
_خبر خوب؟
×شب میفهمی.
_مشکلی نیست. ولی فقط امشبو میمونم.
رفتم طبقه بالا و کلید رو برداشتم و رفتم تو اتاقم. خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا. کیفمو انداختم رو زمین و خودمو پرت کردم رو تخت. از کل این ویلا فقط اتاق خودمو دوست داشتم. یه دفعه یاد اون ضبط افتادم. بلند شدم و نشستم.
_باید میفهمیدم قضیه از چه قراره. صدرصد اینجا یه چیزایی هستش که ازش خبر ندارم.
از اتاق رفتم بیرون و سرکی کشیدم. دیدم کسی تو حال نیست. رفتم بیرون سمت انباری. عجیب بود. در اینجا همیشه قفل بود ولی اینبار باز بود. رفتم تو و چراغ رو روشن کردم. همه جا رو خاک گرفته بود. خیلی هم قره قاطی بود. شروع کردم از یه طرف گشتن. همش ابزارهای کهنه و کاغذای پوسیده و عکسای قدیمی بود. ولی یه چیزی نظرمو جلب کرد. یه جعبه که بنظر تازه میومد. رفتم سمتش و دیدم همون عدد 8 روی این جعبه هم هست. چسبشو آروم باز کردم و با چیزی که دیدم شوکه شدم...
هندزفریم رو گذاشتم تو گوشم و ضبط رو روشن کردم.(مکالمه بین پدر ا.ت و پارک مانگ سو)
پ.ا : فکر کردی میترسم؟
پارک : مگه من همچین چیزی گفتم؟
پ.ا : قرار بعدیمون پشت میله های زندان.
پارک : بچرخ تا بچرخیم.
پ.ا : منم اگه نتونم بلاخره یه روز یه کسی باعث میشه تاوان کارتو پس بدی.
پارک : واسه اون روز لحظه شماری میکنم مخوصا اگه اون فرد دخترت باشه. اسمش ا.ت بود دیگه درستع؟ (پوزخند)
پ.ا : حق نداری اسم دختر منو تو دهن کثیفت بیاری
پارک : بیارم چی میشه. درضمن دخترت خیلی خوشگله.
پ.ا : خودم با دستای خودم میکشمت حروم زاده.
پارک : اگه زنده موندی چشم خودت منو بکش(پوزخند)
مکالمه عجیبی داشتن. پدرم از کجا آقای پارک رو میشناخت؟ قضیه چی بود؟ درمورد چی بحث میکردن؟ پدرم چی درمورد اون میدونست؟
همه اینا سوالاتی بود که تو مغز ا.ت میچرخید و هیج جوابی براشون نداشت.
(صدای زنگ گوشی)
_بله؟
آ.ج : خانم بیاین پایین باید بریم پیش آقای پارک ایشون میخوان شمارو ببینن.
_نگفتن چرا؟
آ.ج : به من چیزی نگفتن
_الان میام
فلش بک به ویلا
_چرا میخواستین منو ببینین؟
×میخواستم درمورد استعفات حرف بزنم.
_من استعفا دادم دیگه جای بحثی نیست.
×حداقل امشبو بمون. خبر خوبی برات دارم
_خبر خوب؟
×شب میفهمی.
_مشکلی نیست. ولی فقط امشبو میمونم.
رفتم طبقه بالا و کلید رو برداشتم و رفتم تو اتاقم. خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا. کیفمو انداختم رو زمین و خودمو پرت کردم رو تخت. از کل این ویلا فقط اتاق خودمو دوست داشتم. یه دفعه یاد اون ضبط افتادم. بلند شدم و نشستم.
_باید میفهمیدم قضیه از چه قراره. صدرصد اینجا یه چیزایی هستش که ازش خبر ندارم.
از اتاق رفتم بیرون و سرکی کشیدم. دیدم کسی تو حال نیست. رفتم بیرون سمت انباری. عجیب بود. در اینجا همیشه قفل بود ولی اینبار باز بود. رفتم تو و چراغ رو روشن کردم. همه جا رو خاک گرفته بود. خیلی هم قره قاطی بود. شروع کردم از یه طرف گشتن. همش ابزارهای کهنه و کاغذای پوسیده و عکسای قدیمی بود. ولی یه چیزی نظرمو جلب کرد. یه جعبه که بنظر تازه میومد. رفتم سمتش و دیدم همون عدد 8 روی این جعبه هم هست. چسبشو آروم باز کردم و با چیزی که دیدم شوکه شدم...
۳.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.