پارت 8
پارت 8
در جعبه رو باز کردم و با چیزی که دیدم شوکه شدم. توش پر بود از عکسای قدیمی و کاغد و مدرک. یکی از عکسارو برداشتم. دوتا بچه بودن که یکیشون خیلی شبیه پدرم بود و اونیکی...امکان نداره! اون پدرخواندم آقای پارک بود. واقعا نمیدونستم چی بگم. چجوری ممکنه اون دوتا باهم؟ عکس رو گذاشتم تو کیفم و دنبال چیز بهتری گشتم. چندتا عکس دیگه ای هم بود ولی چیز دیگه ای نظرم رو جلب کرد. یه فلش. خودشه. این میتونه بهم قضیه رو بفهمونه. فلش رو گذاشتم تو کیفم و همه چی رو به حالت اولش برگردوندم. صدای پا میومد از بیرون. سریع دویدم بیرون. دیدم برادر ناتنیم سوجون اومده. خیلی وقت بود ندیده بودمش. سوجون تنها کسی بود که من داشتم و همیشه مثل یه برادر بزرگتر هوام رو داشت. سریع از دور دویدم و از پشت بغلش کردم.
_دلم برات تنگ شده بود.
•ا.ت؟
برگشت و بغلم کرد.
•خیلی وقته ندیدمت. تا الان کجا بودی؟ نمیتونستی یه خبری هم از ما بگیری؟
_خونه خودم. این تویی که خبری نگرفتی. نمیتونستی اقلا یه زنگ بهم بزنی؟
•اونقدر سرم شلوغ بود که نمیدونی
_کی از آمریکا برگشتی؟ چرا بهم خبر ندادی؟
•همین امروز صبح رسیدم. پدر بهت نگفت؟
_نه چیزی نگفت. فکر کنم بره همین ازم خواست بیام امروز رو اینجا بمونم
•خوبه. بریم داخل
وقتی رفتیم تو آقای پارک خیلی از سوجون استقبال کرد و منم رفتم طبقه ی بالا و کیفم رو گذاشتم تو کمدم و درش رو قفل کردم و دیدم سوجون اومد تو.
•واوو. چجوری هنوز همه چی همون شکلیه؟ بگو ببینم از وقتی من رفتم چیکار کردی؟
_کار خاصی نکردم فقط دوران کاراموزیم تو جی وای می تموم شد و قراره دوماه دیگه با گروه استری کیدز دبیو کنم
•استری کیدز؟ مگه گروه دخترونه نبود؟
_چرا ولی گروه مجبور شد دیسبند بشه بره همین من با استری کیدز دبیو کنم
•مشکلی که نداری؟
_نه همه چی خوبه راحتم
•خوبه
رفتیم پایین تا شام بخوریم. بعد از شام سوجون بهم پیشنهاد داد که شب رو تو اتاق اون فیلم ببینیم. سوجون خیلی فیلم بازه و تو اتاقش یه سینما خونگی داره و خیلی کیف میده اونجا فیلم ریدن. موقع فیلم دیدن سوجون خوابش برد. و فیلم رو خاموش کردم. رفتم بیرون دیدم در اتاق آقای پارک بازه ولی خودش تو اتاق نیست. ساعت 2 و 15 دقیقه بود. الان کجا میتونست باشه. یه دفعه یه صدایی از ته راه رو اومد که نظرم رو جلب کرد. هیچوقت نمیتونستم برم اتاق ته راه رو چون قفل بود و فقط آقای پارک میتونست بره اونجا. حتی سوجون هم اجازه ورود به اونجا رو نداشت. متوجه سایه ای داشت میومد شدم و سریع رفتم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب. یعنی تو اتاقش چی رو مخفی میکرد؟ تو این فکرا بودم که متوجه نشدم اصلا کی خوابم برد.
در جعبه رو باز کردم و با چیزی که دیدم شوکه شدم. توش پر بود از عکسای قدیمی و کاغد و مدرک. یکی از عکسارو برداشتم. دوتا بچه بودن که یکیشون خیلی شبیه پدرم بود و اونیکی...امکان نداره! اون پدرخواندم آقای پارک بود. واقعا نمیدونستم چی بگم. چجوری ممکنه اون دوتا باهم؟ عکس رو گذاشتم تو کیفم و دنبال چیز بهتری گشتم. چندتا عکس دیگه ای هم بود ولی چیز دیگه ای نظرم رو جلب کرد. یه فلش. خودشه. این میتونه بهم قضیه رو بفهمونه. فلش رو گذاشتم تو کیفم و همه چی رو به حالت اولش برگردوندم. صدای پا میومد از بیرون. سریع دویدم بیرون. دیدم برادر ناتنیم سوجون اومده. خیلی وقت بود ندیده بودمش. سوجون تنها کسی بود که من داشتم و همیشه مثل یه برادر بزرگتر هوام رو داشت. سریع از دور دویدم و از پشت بغلش کردم.
_دلم برات تنگ شده بود.
•ا.ت؟
برگشت و بغلم کرد.
•خیلی وقته ندیدمت. تا الان کجا بودی؟ نمیتونستی یه خبری هم از ما بگیری؟
_خونه خودم. این تویی که خبری نگرفتی. نمیتونستی اقلا یه زنگ بهم بزنی؟
•اونقدر سرم شلوغ بود که نمیدونی
_کی از آمریکا برگشتی؟ چرا بهم خبر ندادی؟
•همین امروز صبح رسیدم. پدر بهت نگفت؟
_نه چیزی نگفت. فکر کنم بره همین ازم خواست بیام امروز رو اینجا بمونم
•خوبه. بریم داخل
وقتی رفتیم تو آقای پارک خیلی از سوجون استقبال کرد و منم رفتم طبقه ی بالا و کیفم رو گذاشتم تو کمدم و درش رو قفل کردم و دیدم سوجون اومد تو.
•واوو. چجوری هنوز همه چی همون شکلیه؟ بگو ببینم از وقتی من رفتم چیکار کردی؟
_کار خاصی نکردم فقط دوران کاراموزیم تو جی وای می تموم شد و قراره دوماه دیگه با گروه استری کیدز دبیو کنم
•استری کیدز؟ مگه گروه دخترونه نبود؟
_چرا ولی گروه مجبور شد دیسبند بشه بره همین من با استری کیدز دبیو کنم
•مشکلی که نداری؟
_نه همه چی خوبه راحتم
•خوبه
رفتیم پایین تا شام بخوریم. بعد از شام سوجون بهم پیشنهاد داد که شب رو تو اتاق اون فیلم ببینیم. سوجون خیلی فیلم بازه و تو اتاقش یه سینما خونگی داره و خیلی کیف میده اونجا فیلم ریدن. موقع فیلم دیدن سوجون خوابش برد. و فیلم رو خاموش کردم. رفتم بیرون دیدم در اتاق آقای پارک بازه ولی خودش تو اتاق نیست. ساعت 2 و 15 دقیقه بود. الان کجا میتونست باشه. یه دفعه یه صدایی از ته راه رو اومد که نظرم رو جلب کرد. هیچوقت نمیتونستم برم اتاق ته راه رو چون قفل بود و فقط آقای پارک میتونست بره اونجا. حتی سوجون هم اجازه ورود به اونجا رو نداشت. متوجه سایه ای داشت میومد شدم و سریع رفتم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب. یعنی تو اتاقش چی رو مخفی میکرد؟ تو این فکرا بودم که متوجه نشدم اصلا کی خوابم برد.
۶.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.