عشق شیرین ۱۸
یونا:
قلبم درد گرفت....لعنت بهت جی هوپ....میخواستم برم خفش کنم
با چه کسی هم قرار میزاره ....یه میمون
خوبه نزاشتم یجی ببینه.....وایسا برات دارم جی هوپ خان
پسره ی بیشعور هنوز به من میگه قرار کاری دارم
خرید هم کوفتم شد
یجی:یونا چرا یهو گفتی غذای رستوران بده؟اصلا چرا گفتی بده؟
گفتم:خب خوب نبود دیگه زیادی جلف بود
یجی:یونا؟جلف بود؟کیو میگی؟
یونا:بیخیال یجی
یجی:دیوونه
*****
یه ماه گذشت و من و جی هوپ رفتیم خونه ی حودمون.....
الان یه هفتس اومدیم خونه ی خودمون
سراون قضیه هم چند بار تیکه انداختم که گفت واقعا همکارش بوده هرچند من که باور نمیکنم
یونا:جی هوووپ.....بیا بریم بیرون دیگه من حوصلم سر رفت
جی هوپ:نه حال ندارم
یونا:لطفااا
چند لحظه نگام کرد و گفت
جی هوپ:کجا بریم؟
یونا:پارک
جی هوپ:پاشو حاضر شو
با خوشحالی رفتم و حاضر شدم
تو پارک بودیم و دستام توی دستای جی هوپ بود اروم قدم میزدیم
به نیم رخش نگاه کردم واقعا خوشگل و خوشتیپ بود معلوم بود تو فکره یهو برگشت سمت من
جی هوپ:چیه؟
یونا:هیچی
جی هوپ:یونا
یونا:هووم؟
جی هوپ:ببین ما روزی قراره از هم جدا شیم و من نمیخوام تا وقتی کنار منی خطایی ازت سر بزنه چون تو مال منی ولی بعد از اینکه جدا شدیم هرکاری خواستی بکنی بکن....ازادت میزارم
اشک تو چشام جمع شد....جرفاش داغونم کرد....
چقدر راحت حرفاشو میگفت.....کاش منم مثل اون بی احساس بودم
رفتیم جلوتر دیدم یونگی روی نیمکت پارک نشسته.....یعنی خوش بخت تر از منم هس؟
بت ذوق الکی گفتم:واییی یونگی هم اینجااس
جی هوپ رد نگاهم رو گرفت و به یونگی رسید سریع اخم کرد خواستم برم سمت یونگی که دستم رو گرفت
محکم زدم به پاش که ولم کرد رفتم سمت یونگی با خنده سلام و احوال پرسی کردیم
اومد جلو و از صورتم بوسید
جی هوپ کارد میزدی خونش در نمیومد
یونگی:چطوری عزیزم؟جی هوپ جان تو چطوری؟
جی هوپ به اجبار باهاش دست داد و جوابشو داد با اخم وحشتناکی نگاش میکزد
یونا:ما خوبیم....تو چیکارا میکنی....کم پیدا شدی
یونگی:منم خوبم شماها اینجا چیکار میکنی قرار بود برید بوسان که......
جی هوپ با پوزخند گفت:خوشم میاد همه ی امار هارو برات میرسونن
بعد به من نگاه کرد.....فکر کرده من با یونگی در ارتباطم؟
از یونگی خداحافظی کردیم وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم جی هوپ دستم رو گرفت و یونگی با ابرو هاس بالا رفته نگامون میکرد
ابرو هاش شیسه ریل ترن هوایی توی سئول شده بود
جی هوپ دستم رو کشید و از یونگی دور شدیم
منو دنبال خودش میکشید پرتم کرد توی ماشین
به سرعت میروند سمت خونه
منم انگار لبام رو دوخته بودن به هم نمیتونستم حرف بزنم
رسیدیم خونه و من پرت کرد روی مبل
یونا:چیکار میکنی؟
جی هوپ:الان میبینی
خواست سیلی بزنه که گوشی زنگ خورد محکم گرفتش و پرت کرد سمت دیوار
اینبار زبون باز کردم و گفتم
یونا:اصلا به توچه ها؟تو چیکاره ی منی؟یک سال بعد گورتو گم میکنی و از زندگیم گم میشی میری بیرون منم هر غلطی دلم بحواد میکنم و ربطی به تو نداره
با پشت دستش زد تو دهنم:خفه شو خفه شوو کثافت
لبم درد گرفت...چشاش دوتا کاسه ی خون شده بود
میترسیدم ازش....از عشقم میترسیدم....اره عشقم.....عاشقشم
ولی نتونستم ساکت یمونم با صدای بلندتر از خودشو داد زدم:من کثافت نیستم لعنتییی
خم شد سمتم و غرید:دیگه غلط اضافی نمیکنی....چون دفعه ی بعدی زندت نمیزارم
توی یه لحظه تموم عشقم تبدیل یه نفرت شد
با تمام قدرت دیویدم توی اتاق و در رو قفل کردم اول پشت در داد و بیداد میکرد که بازش کنم ولی بعد با لحن نرمی برای شام صدام کرد همونجا خوابم برد
**
از شدت تشنگی بلند شدم....صبح شده بود.....من تصمیم رو گرفتم
چمدونم رو جمع کردم و یه نامه نوشتم و چسبوندم به اینه نمیدونستم کجا برم
فقط میخواستم دور شم از همه چی
میحواستم تنها باشم...
رفتم یه هتل خوب......
ادامه در پارت بعدی
دوستان این فیک در کل یکم پارتش زیاده
قلبم درد گرفت....لعنت بهت جی هوپ....میخواستم برم خفش کنم
با چه کسی هم قرار میزاره ....یه میمون
خوبه نزاشتم یجی ببینه.....وایسا برات دارم جی هوپ خان
پسره ی بیشعور هنوز به من میگه قرار کاری دارم
خرید هم کوفتم شد
یجی:یونا چرا یهو گفتی غذای رستوران بده؟اصلا چرا گفتی بده؟
گفتم:خب خوب نبود دیگه زیادی جلف بود
یجی:یونا؟جلف بود؟کیو میگی؟
یونا:بیخیال یجی
یجی:دیوونه
*****
یه ماه گذشت و من و جی هوپ رفتیم خونه ی حودمون.....
الان یه هفتس اومدیم خونه ی خودمون
سراون قضیه هم چند بار تیکه انداختم که گفت واقعا همکارش بوده هرچند من که باور نمیکنم
یونا:جی هوووپ.....بیا بریم بیرون دیگه من حوصلم سر رفت
جی هوپ:نه حال ندارم
یونا:لطفااا
چند لحظه نگام کرد و گفت
جی هوپ:کجا بریم؟
یونا:پارک
جی هوپ:پاشو حاضر شو
با خوشحالی رفتم و حاضر شدم
تو پارک بودیم و دستام توی دستای جی هوپ بود اروم قدم میزدیم
به نیم رخش نگاه کردم واقعا خوشگل و خوشتیپ بود معلوم بود تو فکره یهو برگشت سمت من
جی هوپ:چیه؟
یونا:هیچی
جی هوپ:یونا
یونا:هووم؟
جی هوپ:ببین ما روزی قراره از هم جدا شیم و من نمیخوام تا وقتی کنار منی خطایی ازت سر بزنه چون تو مال منی ولی بعد از اینکه جدا شدیم هرکاری خواستی بکنی بکن....ازادت میزارم
اشک تو چشام جمع شد....جرفاش داغونم کرد....
چقدر راحت حرفاشو میگفت.....کاش منم مثل اون بی احساس بودم
رفتیم جلوتر دیدم یونگی روی نیمکت پارک نشسته.....یعنی خوش بخت تر از منم هس؟
بت ذوق الکی گفتم:واییی یونگی هم اینجااس
جی هوپ رد نگاهم رو گرفت و به یونگی رسید سریع اخم کرد خواستم برم سمت یونگی که دستم رو گرفت
محکم زدم به پاش که ولم کرد رفتم سمت یونگی با خنده سلام و احوال پرسی کردیم
اومد جلو و از صورتم بوسید
جی هوپ کارد میزدی خونش در نمیومد
یونگی:چطوری عزیزم؟جی هوپ جان تو چطوری؟
جی هوپ به اجبار باهاش دست داد و جوابشو داد با اخم وحشتناکی نگاش میکزد
یونا:ما خوبیم....تو چیکارا میکنی....کم پیدا شدی
یونگی:منم خوبم شماها اینجا چیکار میکنی قرار بود برید بوسان که......
جی هوپ با پوزخند گفت:خوشم میاد همه ی امار هارو برات میرسونن
بعد به من نگاه کرد.....فکر کرده من با یونگی در ارتباطم؟
از یونگی خداحافظی کردیم وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم جی هوپ دستم رو گرفت و یونگی با ابرو هاس بالا رفته نگامون میکرد
ابرو هاش شیسه ریل ترن هوایی توی سئول شده بود
جی هوپ دستم رو کشید و از یونگی دور شدیم
منو دنبال خودش میکشید پرتم کرد توی ماشین
به سرعت میروند سمت خونه
منم انگار لبام رو دوخته بودن به هم نمیتونستم حرف بزنم
رسیدیم خونه و من پرت کرد روی مبل
یونا:چیکار میکنی؟
جی هوپ:الان میبینی
خواست سیلی بزنه که گوشی زنگ خورد محکم گرفتش و پرت کرد سمت دیوار
اینبار زبون باز کردم و گفتم
یونا:اصلا به توچه ها؟تو چیکاره ی منی؟یک سال بعد گورتو گم میکنی و از زندگیم گم میشی میری بیرون منم هر غلطی دلم بحواد میکنم و ربطی به تو نداره
با پشت دستش زد تو دهنم:خفه شو خفه شوو کثافت
لبم درد گرفت...چشاش دوتا کاسه ی خون شده بود
میترسیدم ازش....از عشقم میترسیدم....اره عشقم.....عاشقشم
ولی نتونستم ساکت یمونم با صدای بلندتر از خودشو داد زدم:من کثافت نیستم لعنتییی
خم شد سمتم و غرید:دیگه غلط اضافی نمیکنی....چون دفعه ی بعدی زندت نمیزارم
توی یه لحظه تموم عشقم تبدیل یه نفرت شد
با تمام قدرت دیویدم توی اتاق و در رو قفل کردم اول پشت در داد و بیداد میکرد که بازش کنم ولی بعد با لحن نرمی برای شام صدام کرد همونجا خوابم برد
**
از شدت تشنگی بلند شدم....صبح شده بود.....من تصمیم رو گرفتم
چمدونم رو جمع کردم و یه نامه نوشتم و چسبوندم به اینه نمیدونستم کجا برم
فقط میخواستم دور شم از همه چی
میحواستم تنها باشم...
رفتم یه هتل خوب......
ادامه در پارت بعدی
دوستان این فیک در کل یکم پارتش زیاده
۶.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.