رزسفید
#رزسفید
#فصل_اول
#پارت_ششم
من وزیر پادشاه این کشور هستم مدتی است که ریسنده قصر ما مرده و همسرم گفته به روستای غرب یونان برو اونجا دختری با موهای طلایی چشای قهوای و دست های سفید با قدی نسبتا بزرگ پیدا میشه اون همون دختر ریسنده است اون رو برام بیار و من اومدم دنبال تو دختر کوچولو.
از شدت استرس خفه شده بودم اون همسر وزیر من رو از کجا میشناخت؟
چطور منو شناسایی کرده بود؟
عجیب بود.
ولی من که نمیتونستم برم آخه ماری و تام بیچارم میکردن ، خصوصا ماری که کتکم میزد.
لب زدم:_ام ب.....بب...خش..ید و..ولی من..من..
_چیه بگو!
_من.. نمیتونم ...بیا.م
_اون وقت چرا؟
_ا.. اخه
زبونم گرفته بود و فکر کنم وزیر کلافه شد.
_ای بابا تا تو یه کلمه حرف بزنی روز شب شده بیا بینم.
دست من رو گرفت و من سوار اسب شدم.
تو راه برام تعریف میکرد که:_
اسم من لوکاس هست همسرم امیلی حتما اونو ببینی ازش خوشت میاد.
اسم تو چیه؟
خجالت میکشیدم اسممو بگم لب زدم:
_بات_ای
_این اسم اصلا مناسبت نیست
_اوهوم
و به راه ادامه دادیم....
#رمان
#فصل_اول
#پارت_ششم
من وزیر پادشاه این کشور هستم مدتی است که ریسنده قصر ما مرده و همسرم گفته به روستای غرب یونان برو اونجا دختری با موهای طلایی چشای قهوای و دست های سفید با قدی نسبتا بزرگ پیدا میشه اون همون دختر ریسنده است اون رو برام بیار و من اومدم دنبال تو دختر کوچولو.
از شدت استرس خفه شده بودم اون همسر وزیر من رو از کجا میشناخت؟
چطور منو شناسایی کرده بود؟
عجیب بود.
ولی من که نمیتونستم برم آخه ماری و تام بیچارم میکردن ، خصوصا ماری که کتکم میزد.
لب زدم:_ام ب.....بب...خش..ید و..ولی من..من..
_چیه بگو!
_من.. نمیتونم ...بیا.م
_اون وقت چرا؟
_ا.. اخه
زبونم گرفته بود و فکر کنم وزیر کلافه شد.
_ای بابا تا تو یه کلمه حرف بزنی روز شب شده بیا بینم.
دست من رو گرفت و من سوار اسب شدم.
تو راه برام تعریف میکرد که:_
اسم من لوکاس هست همسرم امیلی حتما اونو ببینی ازش خوشت میاد.
اسم تو چیه؟
خجالت میکشیدم اسممو بگم لب زدم:
_بات_ای
_این اسم اصلا مناسبت نیست
_اوهوم
و به راه ادامه دادیم....
#رمان
۱.۹k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.