مافیای جذاب من پارت ۶۵
که جنی پسش زد.
جنی: برو کنار..*بیحال*
بعد هم رفت سمت یکی از اتاقا. فک کنم اتاق خودش بود. تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه با چهره ی ناراحت سرشو انداخت پایین و بعد هم برگشت سمت ما.
تهیونگ: خیلی خب. چیشد اونجا؟
لیسا: وای ولم کن تورو خدا کشتنمون انقد سوال پرسیدن...*ابروهای تو هم رفته.*
جونگکوک: ینی چی؟ چیکار کردن؟*کمی عصبی*
#گلورا
بیاین برگردیم ببینیم چیشد.
.
.
.
درواقع دلیل اصلی اینکه ولشون کردن مادام لیسا بود....
انقدر قررررر زد و داد و بیداد کرد که ولش کردن.
جیسو هم که کلا هچ.....
رزی هم قرار شد بعدا خود ریئس باهاش حرف بزنه....
جنی هم یه توضیح خییییییلی طبیعی داد که باورش کردن و دوباره باید برگرده سر کارش.
#جنی
خیلی حالم بد بود. نمیدونم باید چیکار کنم. رفتم تو اتاق و فقط گریه کردم.
خیلی به بغل تهیونگ احتیاج داشتم ولی......ولی باید ازش فاصله بگیرم. من برقرار کننده ی قانونم و اون خلافش.....
راهمون جداست. ای کاش میشد هیچ وقت نمیدیدمش. هیچ وقت باهاش حرف نمیزدم و.....هیچ وقت.....هیچ وقت عاشقش نمیشدم.
لعنت به این عشق که وقتی متوجهش میشی قلبت بیشتر درد میگیره. که آسمونت هم رنگ رنگ مورد علاقش میشه. توی این مدت متوجه شدم که تهیونگ مشکی رو خیلی دوست داره.....آسمون منم سیاه کرد. و خودش ماه سفیدم توی اون آسمون تیره و تاریک شد...
حیف که باید کور شمو چشمامو از نورش برگردونم. حیف که نشد هیچ وقت وقتی بهم ابراز علاقه میکرد همراهیش کنم. دیگه باید در قلبمو ببندمو قفلش بزنم.....
میدونم با این کارم قلبشو مثل یه جام شراب خورد میکنم و تمام شراب داخلش رو روی زمین میریزم.....
ولی باید بفهمه که اون جام روی سبزه های باغ بهشت خورد شدن و اون سبزه ها همشون به اون شراب ناب احتیاج داشتن.
شاید مستی اونا قشنگ تر باشه.......شاید.
توی همین فکرا در زدن....
شرط نداره....
ولی خیلی حمایت کم شده:((((((
جنی: برو کنار..*بیحال*
بعد هم رفت سمت یکی از اتاقا. فک کنم اتاق خودش بود. تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه با چهره ی ناراحت سرشو انداخت پایین و بعد هم برگشت سمت ما.
تهیونگ: خیلی خب. چیشد اونجا؟
لیسا: وای ولم کن تورو خدا کشتنمون انقد سوال پرسیدن...*ابروهای تو هم رفته.*
جونگکوک: ینی چی؟ چیکار کردن؟*کمی عصبی*
#گلورا
بیاین برگردیم ببینیم چیشد.
.
.
.
درواقع دلیل اصلی اینکه ولشون کردن مادام لیسا بود....
انقدر قررررر زد و داد و بیداد کرد که ولش کردن.
جیسو هم که کلا هچ.....
رزی هم قرار شد بعدا خود ریئس باهاش حرف بزنه....
جنی هم یه توضیح خییییییلی طبیعی داد که باورش کردن و دوباره باید برگرده سر کارش.
#جنی
خیلی حالم بد بود. نمیدونم باید چیکار کنم. رفتم تو اتاق و فقط گریه کردم.
خیلی به بغل تهیونگ احتیاج داشتم ولی......ولی باید ازش فاصله بگیرم. من برقرار کننده ی قانونم و اون خلافش.....
راهمون جداست. ای کاش میشد هیچ وقت نمیدیدمش. هیچ وقت باهاش حرف نمیزدم و.....هیچ وقت.....هیچ وقت عاشقش نمیشدم.
لعنت به این عشق که وقتی متوجهش میشی قلبت بیشتر درد میگیره. که آسمونت هم رنگ رنگ مورد علاقش میشه. توی این مدت متوجه شدم که تهیونگ مشکی رو خیلی دوست داره.....آسمون منم سیاه کرد. و خودش ماه سفیدم توی اون آسمون تیره و تاریک شد...
حیف که باید کور شمو چشمامو از نورش برگردونم. حیف که نشد هیچ وقت وقتی بهم ابراز علاقه میکرد همراهیش کنم. دیگه باید در قلبمو ببندمو قفلش بزنم.....
میدونم با این کارم قلبشو مثل یه جام شراب خورد میکنم و تمام شراب داخلش رو روی زمین میریزم.....
ولی باید بفهمه که اون جام روی سبزه های باغ بهشت خورد شدن و اون سبزه ها همشون به اون شراب ناب احتیاج داشتن.
شاید مستی اونا قشنگ تر باشه.......شاید.
توی همین فکرا در زدن....
شرط نداره....
ولی خیلی حمایت کم شده:((((((
۱۴.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.