پارت ۴۶
پارت ۴۶
مدت نه چندان کمی گذشت و تهیونگ به یکباره سکوت رو
شکست.
_همسرت چه شکلیه، جونگ هه؟
جونگ هه به خاطر این سوال یهویی پسر متعجب شد. هیچ زمانی
فکرش رو نمیکرد که تهیونگ، چنین چیزی رو ازش بپرسه یا
حتی عالقه ای به این موضوع نشون بده اما به روی خودش نیاورد و
در جواب گفت:
_خوشگله.
_بیشتر برام بگو.
_می خوای بدونی چجور سلیقهای دارم؟
سلیقه؟ انتخاب مهم ترین شریک زندگی رو میشد به سلیقه ربط
داد؟ آیا این روحها نبودن که با ارادهی خودشون به سمت آدم
درست سوق پیدا می کردن؟ و آیا این ما نبودیم که مثل یک جوجه
اردک، دنبال تصمیماتِ عمیقترین الیههامون راه می افتادیم؟
_نه، می خوام بدونم چجور آدمی میتونه عشق رو توی ما بیدار کنه.
_الزم نیست اون آدم چیز خاصی داشته باشه تهیونگ... زندگی به
هر حال تو رو به اون چیزی که باید می رسونه.
دستی ال به الی موهاش کشید و ادامه داد:
_مادرم همیشه میگفت یهسری تارهای نامرئی وجود دارن که ما
رو به خواسته هامون متصل می کنن...
جونگ هه به خاطر یادآوری خاطرات مادرش که سال ها پیش از
دستش داده بود، کمی بغض کرد اما به ثانیه نکشید که اون رو
قورت داد و ادامه ی حرفش رو زد:
_این تارها، شبیه به یه طنابن که از زمان تولد، مثل بند ناف به
بخش های مختلفی از بدنمون وصلن. اگر مادرم االن اینجا بود، بهم
می گفت تارهای بین من و همسرم انقدر قوی ان که حاضرم به
خاطرش حتی توی اقیانوس ها هم دنبال راه نجات بگردم.
تهیونگ به خاطر سفرهای زیادی که توی این سالها داشت، با
اعتقادات و افکارهای زیادی روبه رو شده بود اما دیدگاه مادر
جونگ هه، براش کامالً جدید بود؛ پس ابروهاش رو باال انداخت و
گفت:
_جالبه.
بعد فیلتر سیگارش رو زیر پاش انداخت و با کفش لهش کرد.
نخ بعدی رو خارج کرد و خواست در اون سکوت غیرمعمول و
کمیاب راهرو ازش لذت ببره که ناگهان، صدای تخت از کابین رو
به رو بلند شد و راهش رو به گوشهاش پیدا کرد.
سیگار سالم رو به شدت طرف در پرتاب کرد و گفت:
_اوه پسر... این ساعت از صبح آخه؟!
جونگ هه اما خندید؛ انگار که درک این جریان برای کسی مثل
اون راحتتر بود.
مدت نه چندان کمی گذشت و تهیونگ به یکباره سکوت رو
شکست.
_همسرت چه شکلیه، جونگ هه؟
جونگ هه به خاطر این سوال یهویی پسر متعجب شد. هیچ زمانی
فکرش رو نمیکرد که تهیونگ، چنین چیزی رو ازش بپرسه یا
حتی عالقه ای به این موضوع نشون بده اما به روی خودش نیاورد و
در جواب گفت:
_خوشگله.
_بیشتر برام بگو.
_می خوای بدونی چجور سلیقهای دارم؟
سلیقه؟ انتخاب مهم ترین شریک زندگی رو میشد به سلیقه ربط
داد؟ آیا این روحها نبودن که با ارادهی خودشون به سمت آدم
درست سوق پیدا می کردن؟ و آیا این ما نبودیم که مثل یک جوجه
اردک، دنبال تصمیماتِ عمیقترین الیههامون راه می افتادیم؟
_نه، می خوام بدونم چجور آدمی میتونه عشق رو توی ما بیدار کنه.
_الزم نیست اون آدم چیز خاصی داشته باشه تهیونگ... زندگی به
هر حال تو رو به اون چیزی که باید می رسونه.
دستی ال به الی موهاش کشید و ادامه داد:
_مادرم همیشه میگفت یهسری تارهای نامرئی وجود دارن که ما
رو به خواسته هامون متصل می کنن...
جونگ هه به خاطر یادآوری خاطرات مادرش که سال ها پیش از
دستش داده بود، کمی بغض کرد اما به ثانیه نکشید که اون رو
قورت داد و ادامه ی حرفش رو زد:
_این تارها، شبیه به یه طنابن که از زمان تولد، مثل بند ناف به
بخش های مختلفی از بدنمون وصلن. اگر مادرم االن اینجا بود، بهم
می گفت تارهای بین من و همسرم انقدر قوی ان که حاضرم به
خاطرش حتی توی اقیانوس ها هم دنبال راه نجات بگردم.
تهیونگ به خاطر سفرهای زیادی که توی این سالها داشت، با
اعتقادات و افکارهای زیادی روبه رو شده بود اما دیدگاه مادر
جونگ هه، براش کامالً جدید بود؛ پس ابروهاش رو باال انداخت و
گفت:
_جالبه.
بعد فیلتر سیگارش رو زیر پاش انداخت و با کفش لهش کرد.
نخ بعدی رو خارج کرد و خواست در اون سکوت غیرمعمول و
کمیاب راهرو ازش لذت ببره که ناگهان، صدای تخت از کابین رو
به رو بلند شد و راهش رو به گوشهاش پیدا کرد.
سیگار سالم رو به شدت طرف در پرتاب کرد و گفت:
_اوه پسر... این ساعت از صبح آخه؟!
جونگ هه اما خندید؛ انگار که درک این جریان برای کسی مثل
اون راحتتر بود.
۶.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.