عشق شیرین پارت ۲۸
(روز مهمونی)
یونا:
دیروز جی هوپ منو برد بیرون و غذا خوردیم به زور از دلم در اورد
منم دیگه زیاد خودمو لوس نکردم و باهاش اشتی کردم
به جی هوپ زنگ زدم و گفت که ساعت ۵ و نیم میاد تا بریم
به ساعت نگاه کردم ۱۲ بود
هنوز وقت داشتم
اولش رفتم یه چیزی نوش جان کردم ولی چون تنها بودم نجسبید
یکمم حودمو با تی وی مشغول کردم همینجور غرق فیلم بودم که نگام به ساعت افتاد
ساعت ۳ و نیم بود
اوه اوه دیرم شده بود
رفتم حموم و خودمو گربه شور کردم و اومدم بیرون
رفتم سمت کمدم تا ببینم با این شکم بزرگم چی بپوشم
از صبح چندبار زیر دلم تیر گشید ولی اعتنایی نکردم
چشمم حورد به لباس ابی اسمونیم
برداشتم تا بپوشم موهامو هم فر درشت کردم و از بالا بستم ارایش ملایمی هم کردم ....وای که چه جیگری شدم من
ساعت ۵ بود الاناس دیگه جی هوپم برسه
۵ و ربع بود که جی هوم رسید با دیدن من لبخند زد و اومد زیر گوشم گفت:سلام خوشگل خانم
از خحالت لبخند زدم
بعد گفت:خوشحالم که تورو دارم.
واقعا داشتم بال در مبوردم
جی هوپ زود رقت حموم تا دوش بگیره
براش یه کت و شلوار سیاه با پیرهن سفید گذاشتم
رفتم پایین ......با صدای کفش جی هوپ دست از سر گوشیم برداشتم وای که چقدر شوهرممم خوشگل شده بود
***
توی ماشین بودیم و رسیده بودیم خواستم پیاده شم که جی هوپ گفت:یونا یه لحظه وایسا
_جانم؟
جی هوپ:ببین لطفا به حرف هایی که بهت میگم گوش کن
_بگو چیزی شده؟
جی هوپ:ببین اینجا ممکنه یکم اذیت بشی...اگه اذیت شدی بگو زود بریم خونه....اگه کسی چیزی بهت داد اصلا نخور ....تاکید میکنم اصلا از دست کسی هیچی نخور هرچی من داوم بخور....مواظب خودت و بچت باش
_چشم
از ماشین پیاده شدیم و جی هوپ بهم کمک کرد تا بتونم راه برم
وقتی رفتیم داخل یه عالمه دختر و پسر بودن
هووف میدونستم اگه الان از جی هوپ بپرسم اینا کین جواب نمیده
نشستم روی مبل از شدت خستگی و حمل این بچه نفس نفس میزدم
تقریبا ۴۵ دقیقه از زمانی که به مهمونی اومده بودیم میگذشت
و جی هوپ حسابی با نوشیدنی ها از خجالت خودش در اومده بود
جی هوپ:یونا من چند دقیقه میرم اونور مواظب خودت باش هااا....از جات تکون نخور نوشیدینی هم تعارف کردن نخور
سرمو به عنوان تایید تکون دادم حتی نگاشم نکردم ازش دلخور بودم....به زور منو اورده اینجا که الان خودش بره.
نگام به دوجفت کفش افتاد ...کفش های تیام نبود با اخم نگام رو اوردم بالا و مرد سن بالایی رو دیدم
خوشتیپ و پر ازغرور بود موهای جوگندمی داشت
کمی خودمو جمع و جور کردم که کنارم نشست
_سلام
مرد:خوبین خانوم؟
_ممنون
سرم رو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم رسما داشتم زیر نگاه سنگینش اب میشدم
مرد:من لی یونگبوک هستم.....همکار همسرتون.....میشناسید که؟
تک خنده ی مضطربی کردم و گفتم:راستش نه
با تعجب که الکی بود گفت:جدا؟یعنی اقای جانگ هوسوک در مورد مسائل کاری با شما حرف نمیزنن؟
_نه راستش من سردرنمیارم
یونگبوک:بیخیال...زیاد مهم نیس....ممنونم که افتخار دادید و به این جشن اومدید
یکی از خدمتکارا نوشیدنی جلوم گرفت خواستم پسش بزنم که یونگبوک برداشت و گذاشت جلوی میزم
یونگبوک:نترسید خانم یونا....اب میوه اس...ضرری نداره براتون
یونگبوک:بچتون پسره یا دختر
_دختر
یونگبوک:انگار با موندن من معذب میشید بهتره من برم....اب میوه هم راحت باشید ضرر نداره
دستم رو روی دسته ی مبل گذاشتم و بلند شدم
_ممنون
لیوان به دست اروم اروم جلو میرفتم چند قلوپ ازش خوردم....داشتم دنبال جی هوپ میگشتم
گشتنش توی این جمعیت کار اسونی نبود
رفتم طبقه ی بالا
اخرش رسیدم به پله ی اخر....خواستم نفس راحت بکشم که با دیدن صحنه ی رو به روم نفس تو سینم حبس شد
اون جی هوپ بود....جی هوپ من....داشت با یه دختر دیگه میرقصید....قیافه ی دختر مشخص نبود
لیوان از دستم افتاد و شکست ولی بازم متوحه من نشدن
قطره های اشک مزاحم رو از صورتم پاک کردم و عقب عقب رفتم
ولی یهویی زیر پام حالی شد و از پاله ها افتادم پایین با ضربه ایی که به سرم خورد چشام بسته شد
ادامه در پارت بعدی.
یونا:
دیروز جی هوپ منو برد بیرون و غذا خوردیم به زور از دلم در اورد
منم دیگه زیاد خودمو لوس نکردم و باهاش اشتی کردم
به جی هوپ زنگ زدم و گفت که ساعت ۵ و نیم میاد تا بریم
به ساعت نگاه کردم ۱۲ بود
هنوز وقت داشتم
اولش رفتم یه چیزی نوش جان کردم ولی چون تنها بودم نجسبید
یکمم حودمو با تی وی مشغول کردم همینجور غرق فیلم بودم که نگام به ساعت افتاد
ساعت ۳ و نیم بود
اوه اوه دیرم شده بود
رفتم حموم و خودمو گربه شور کردم و اومدم بیرون
رفتم سمت کمدم تا ببینم با این شکم بزرگم چی بپوشم
از صبح چندبار زیر دلم تیر گشید ولی اعتنایی نکردم
چشمم حورد به لباس ابی اسمونیم
برداشتم تا بپوشم موهامو هم فر درشت کردم و از بالا بستم ارایش ملایمی هم کردم ....وای که چه جیگری شدم من
ساعت ۵ بود الاناس دیگه جی هوپم برسه
۵ و ربع بود که جی هوم رسید با دیدن من لبخند زد و اومد زیر گوشم گفت:سلام خوشگل خانم
از خحالت لبخند زدم
بعد گفت:خوشحالم که تورو دارم.
واقعا داشتم بال در مبوردم
جی هوپ زود رقت حموم تا دوش بگیره
براش یه کت و شلوار سیاه با پیرهن سفید گذاشتم
رفتم پایین ......با صدای کفش جی هوپ دست از سر گوشیم برداشتم وای که چقدر شوهرممم خوشگل شده بود
***
توی ماشین بودیم و رسیده بودیم خواستم پیاده شم که جی هوپ گفت:یونا یه لحظه وایسا
_جانم؟
جی هوپ:ببین لطفا به حرف هایی که بهت میگم گوش کن
_بگو چیزی شده؟
جی هوپ:ببین اینجا ممکنه یکم اذیت بشی...اگه اذیت شدی بگو زود بریم خونه....اگه کسی چیزی بهت داد اصلا نخور ....تاکید میکنم اصلا از دست کسی هیچی نخور هرچی من داوم بخور....مواظب خودت و بچت باش
_چشم
از ماشین پیاده شدیم و جی هوپ بهم کمک کرد تا بتونم راه برم
وقتی رفتیم داخل یه عالمه دختر و پسر بودن
هووف میدونستم اگه الان از جی هوپ بپرسم اینا کین جواب نمیده
نشستم روی مبل از شدت خستگی و حمل این بچه نفس نفس میزدم
تقریبا ۴۵ دقیقه از زمانی که به مهمونی اومده بودیم میگذشت
و جی هوپ حسابی با نوشیدنی ها از خجالت خودش در اومده بود
جی هوپ:یونا من چند دقیقه میرم اونور مواظب خودت باش هااا....از جات تکون نخور نوشیدینی هم تعارف کردن نخور
سرمو به عنوان تایید تکون دادم حتی نگاشم نکردم ازش دلخور بودم....به زور منو اورده اینجا که الان خودش بره.
نگام به دوجفت کفش افتاد ...کفش های تیام نبود با اخم نگام رو اوردم بالا و مرد سن بالایی رو دیدم
خوشتیپ و پر ازغرور بود موهای جوگندمی داشت
کمی خودمو جمع و جور کردم که کنارم نشست
_سلام
مرد:خوبین خانوم؟
_ممنون
سرم رو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم رسما داشتم زیر نگاه سنگینش اب میشدم
مرد:من لی یونگبوک هستم.....همکار همسرتون.....میشناسید که؟
تک خنده ی مضطربی کردم و گفتم:راستش نه
با تعجب که الکی بود گفت:جدا؟یعنی اقای جانگ هوسوک در مورد مسائل کاری با شما حرف نمیزنن؟
_نه راستش من سردرنمیارم
یونگبوک:بیخیال...زیاد مهم نیس....ممنونم که افتخار دادید و به این جشن اومدید
یکی از خدمتکارا نوشیدنی جلوم گرفت خواستم پسش بزنم که یونگبوک برداشت و گذاشت جلوی میزم
یونگبوک:نترسید خانم یونا....اب میوه اس...ضرری نداره براتون
یونگبوک:بچتون پسره یا دختر
_دختر
یونگبوک:انگار با موندن من معذب میشید بهتره من برم....اب میوه هم راحت باشید ضرر نداره
دستم رو روی دسته ی مبل گذاشتم و بلند شدم
_ممنون
لیوان به دست اروم اروم جلو میرفتم چند قلوپ ازش خوردم....داشتم دنبال جی هوپ میگشتم
گشتنش توی این جمعیت کار اسونی نبود
رفتم طبقه ی بالا
اخرش رسیدم به پله ی اخر....خواستم نفس راحت بکشم که با دیدن صحنه ی رو به روم نفس تو سینم حبس شد
اون جی هوپ بود....جی هوپ من....داشت با یه دختر دیگه میرقصید....قیافه ی دختر مشخص نبود
لیوان از دستم افتاد و شکست ولی بازم متوحه من نشدن
قطره های اشک مزاحم رو از صورتم پاک کردم و عقب عقب رفتم
ولی یهویی زیر پام حالی شد و از پاله ها افتادم پایین با ضربه ایی که به سرم خورد چشام بسته شد
ادامه در پارت بعدی.
۷.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.