فیک"زیباترین گل"
فیک"زیباترین گل"
[پارت ۴]
"ادمین ویو
-...
×خب حالا یادت اومد؟
÷جونگکوکی ما داریم واسه خودت اینو میگیم، میدونی که پیدا کردن یه آدم وفادار واسه یه بچه پولدار کار آسونی نیس.
-خیلی خب... باشه *سرد و آروم*
÷چرا اینجوری کرد؟ ما که چیز بدی نگفتیم؟ واسه خودش بود.
×حتما خاطراتش یادش اومده، واقعا دلم واسه کوک میسوزه
÷اوهوم، اون بیشتر از هممون بدبختی کشیده، خب حالا واقعا این دختره رو همینجا همینجوری ول کنیم؟
×هعی... دلم واسش میسوزه ها، وگرنه همینجا ولش میکردم دختره جن*ده رو.
"جونگکوک ویو"
رفتم نشستم یه گوشه، یه گوشه ای واسه خودم و خلوتام، که البته اونجارو حتی جیمین و تهیونگ هم نمیشناختن، خیلی آروم شروع کردم به گریه کردن. حق با اونا بود، بچه پولداری مثل من هیچوقت نمیتونه یه دختر وفادار پیدا کنه، فک کنم کلا باید بیخیال یه زندگی مشترک بشم، ولی... ولی پس رویاهام چی؟ خونه رویاهام؟ همیشه آرزو داشتم با یه زن خوب ازدواج کنم و ازش بچه دار بشم و با خوشحالی زندگی کنیم و بچه هامونو بزرگ کنیم، و وقتی بچه هامون بزرگ شدن و اونام ازدواج کردن بشینیم و و با موهای سفیدمون درحالی که کنار شومینه نشستیم به شیطنت های نوه هامون نگاه کنیم بهشون بخندیم، ولی انگار همچین چیزی واسه من غیر ممکنه.
"ا.ت ویو"
آروم آروم چشمام و باز کردم و دیدم تو درمانگاه مدرسه ام
¥اوه، ا.ت جان بیدار شدی؟
+ببخشید من کجام، چه اتفاقی افتاد؟
¥نمیدونم، با بدن بیجون آوردنت و گذاشتنت جلوی در درمانگاه.
+هعیییی، ینی واقعا زورشون اومده بیان خودشونو لو بدن؟ تهش یه تعهده دیگه -_-
¥چیزی گفتی ات جان؟
+ها، نه ههههههه هیچی نگفتم.
باورم نمیشه، چقدر بیرحمن اینا، وجدان دارم اصن؟ ایششششش
+خانم شیم ممنون که مراقبم بودین، من دیگه میرم.
¥باشه عزیزم، اگه درد نداری برو
.
.
.
.
خب بچها اینم پارت جدید
[پارت ۴]
"ادمین ویو
-...
×خب حالا یادت اومد؟
÷جونگکوکی ما داریم واسه خودت اینو میگیم، میدونی که پیدا کردن یه آدم وفادار واسه یه بچه پولدار کار آسونی نیس.
-خیلی خب... باشه *سرد و آروم*
÷چرا اینجوری کرد؟ ما که چیز بدی نگفتیم؟ واسه خودش بود.
×حتما خاطراتش یادش اومده، واقعا دلم واسه کوک میسوزه
÷اوهوم، اون بیشتر از هممون بدبختی کشیده، خب حالا واقعا این دختره رو همینجا همینجوری ول کنیم؟
×هعی... دلم واسش میسوزه ها، وگرنه همینجا ولش میکردم دختره جن*ده رو.
"جونگکوک ویو"
رفتم نشستم یه گوشه، یه گوشه ای واسه خودم و خلوتام، که البته اونجارو حتی جیمین و تهیونگ هم نمیشناختن، خیلی آروم شروع کردم به گریه کردن. حق با اونا بود، بچه پولداری مثل من هیچوقت نمیتونه یه دختر وفادار پیدا کنه، فک کنم کلا باید بیخیال یه زندگی مشترک بشم، ولی... ولی پس رویاهام چی؟ خونه رویاهام؟ همیشه آرزو داشتم با یه زن خوب ازدواج کنم و ازش بچه دار بشم و با خوشحالی زندگی کنیم و بچه هامونو بزرگ کنیم، و وقتی بچه هامون بزرگ شدن و اونام ازدواج کردن بشینیم و و با موهای سفیدمون درحالی که کنار شومینه نشستیم به شیطنت های نوه هامون نگاه کنیم بهشون بخندیم، ولی انگار همچین چیزی واسه من غیر ممکنه.
"ا.ت ویو"
آروم آروم چشمام و باز کردم و دیدم تو درمانگاه مدرسه ام
¥اوه، ا.ت جان بیدار شدی؟
+ببخشید من کجام، چه اتفاقی افتاد؟
¥نمیدونم، با بدن بیجون آوردنت و گذاشتنت جلوی در درمانگاه.
+هعیییی، ینی واقعا زورشون اومده بیان خودشونو لو بدن؟ تهش یه تعهده دیگه -_-
¥چیزی گفتی ات جان؟
+ها، نه ههههههه هیچی نگفتم.
باورم نمیشه، چقدر بیرحمن اینا، وجدان دارم اصن؟ ایششششش
+خانم شیم ممنون که مراقبم بودین، من دیگه میرم.
¥باشه عزیزم، اگه درد نداری برو
.
.
.
.
خب بچها اینم پارت جدید
۸.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.