𝗡𝗮𝗺𝗲: 𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟰𝟬
جونگکوک قبل از اینکه بره رو به سارانگ گفت:
جونگکوک: فقط با ا.ت چیکار داری ؟
سارانگ: امم اینا مربوط به دوتا رفیقه شما میتونی بری به جلسه برسی .
در ضمن نگران نباش ا.ت رو سالم تحویل میدم .
از خنده های مکرر و رو مخ سارانگ نزدیک بود بالا بیارم ولی جونگکوک بهم چشمک زد و رفت .
لبخندی زدم ولی سریع تغییر مود دادم و با چشم غره به سارانگ نگاه کردم .
سارانگ: چطوره بریم یجا دیگه هوم ؟
ا.ت: هرچند باهات قبرستون هم نمیام ولی باشه .
سارانگ: خیلی باهوشی !
ا.ت: منظورت چیه ؟
سارانگ: هوم هیچی .. بریم ؟
به همراه سارانگ از شرکت خارج شدیم و بعد اینکه سوار ماشینش شدیم ، ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم .
نمی دونستم کجا داریم میریم .
یه زمانی بهترین رفیقای هم بودیم ولی الان چی ؟
شدیم دو نفر که تا سر حد مر..گ از هم بدشون میاد !
من نخواستم اینجور بشه مقصر خودش بود که عا..شق ک.سی که مال منه شده بود و احتمالا هنوز هم هست .
رسیدیم جایی که خیلی برام آشنا میزد وقتی ماشین رو نگه داشت ، متوجه شدم اومدیم قبرستون !
سارانگ: دلت برای یونگسو ت..نگ نشده ا.ت ؟ من که خیلی دلم براش ت..نگ شده .. خواستم باهم بهش سر بزنیم .
ا.ت: هوفی کشیدم و گفتم: سارانگ .. منظورت ازین کارا چیه ؟
سارانگ از ماشین پیاده شد و منم نفسمو فوت کردم از ماشین پیاده شدم .
دنبالش راه افتادم تا به جایی که یونگسو دفن شده بود رسیدیم .
به عک..س یونگسو که اونجا بود خیره شدم و دستامو م..شت کردم !
یک آن همه چی داشت یادم می اومد و دوباره کابوس هام شروع میشد .
سارانگ لع..نتی چرا میخواست عذ.ابم بده ؟!
آب دهانمو قورت دادم و با عذ.اب وجدان به یونگسوی خندون توی عک.س خیره بودم .
مر..گش د..ر.د داشت ، خیلی د.ر.د داشت ، مخصوصا وقتی که من باعثش بود و داشتم به زندگیم ادامه میدادم ولی اون و آرزوهاش ز..یر خاک دفن شده بودن .. اونم بخاطر من !
احساس میکردم نفسم داره بند میاد .. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: ...
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟰𝟬
جونگکوک قبل از اینکه بره رو به سارانگ گفت:
جونگکوک: فقط با ا.ت چیکار داری ؟
سارانگ: امم اینا مربوط به دوتا رفیقه شما میتونی بری به جلسه برسی .
در ضمن نگران نباش ا.ت رو سالم تحویل میدم .
از خنده های مکرر و رو مخ سارانگ نزدیک بود بالا بیارم ولی جونگکوک بهم چشمک زد و رفت .
لبخندی زدم ولی سریع تغییر مود دادم و با چشم غره به سارانگ نگاه کردم .
سارانگ: چطوره بریم یجا دیگه هوم ؟
ا.ت: هرچند باهات قبرستون هم نمیام ولی باشه .
سارانگ: خیلی باهوشی !
ا.ت: منظورت چیه ؟
سارانگ: هوم هیچی .. بریم ؟
به همراه سارانگ از شرکت خارج شدیم و بعد اینکه سوار ماشینش شدیم ، ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم .
نمی دونستم کجا داریم میریم .
یه زمانی بهترین رفیقای هم بودیم ولی الان چی ؟
شدیم دو نفر که تا سر حد مر..گ از هم بدشون میاد !
من نخواستم اینجور بشه مقصر خودش بود که عا..شق ک.سی که مال منه شده بود و احتمالا هنوز هم هست .
رسیدیم جایی که خیلی برام آشنا میزد وقتی ماشین رو نگه داشت ، متوجه شدم اومدیم قبرستون !
سارانگ: دلت برای یونگسو ت..نگ نشده ا.ت ؟ من که خیلی دلم براش ت..نگ شده .. خواستم باهم بهش سر بزنیم .
ا.ت: هوفی کشیدم و گفتم: سارانگ .. منظورت ازین کارا چیه ؟
سارانگ از ماشین پیاده شد و منم نفسمو فوت کردم از ماشین پیاده شدم .
دنبالش راه افتادم تا به جایی که یونگسو دفن شده بود رسیدیم .
به عک..س یونگسو که اونجا بود خیره شدم و دستامو م..شت کردم !
یک آن همه چی داشت یادم می اومد و دوباره کابوس هام شروع میشد .
سارانگ لع..نتی چرا میخواست عذ.ابم بده ؟!
آب دهانمو قورت دادم و با عذ.اب وجدان به یونگسوی خندون توی عک.س خیره بودم .
مر..گش د..ر.د داشت ، خیلی د.ر.د داشت ، مخصوصا وقتی که من باعثش بود و داشتم به زندگیم ادامه میدادم ولی اون و آرزوهاش ز..یر خاک دفن شده بودن .. اونم بخاطر من !
احساس میکردم نفسم داره بند میاد .. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: ...
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
۳.۲k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.