جذابان وارد میشوند...پارت 2
رونا میدونم چی کارکنم... وسیله هامو جمع میکنم نمیرم پیش اون مرده، بلکه از اینجا فرار میکنم...
باورم نمیشه ینی پول براش همه چیزه؟ اوفف چراع خودمو خسته میکنم آخه:/ اون موقع باید به داداشم راستشو میگفتم که منم میخام از این زندان خلاص بشم...
خب چیزایی که بر میدارم گوشی .. شارژر (گوشی همیشه حرف اول رو تو کیفم میزنه😂) وسایل میکاپ خب دیگه نمیدونم😐🚬
خب فردا یه هودی مشکی و یا کلاه مشکی میپوشم خب فکر نکنم کسی متوجه ی من بشه(بدبخت تو هنوز کوکی رو نشناختی😐😂)
-فردا صب:
جمعا وسایلم نصف کیفم رو نگرفت ؛ بهم آدرس داد و گفت مستقیم همینجا برو.... هعی خدا دیوانه شدم....
به محض اینکه رفتم بیرون به این فکر کردم که چرا پول برنداشتم(😐🚬هعی ..از من اسکل تره)
دیدید؟
ولش؛یکم قدم زدن یه نیمکت پیدا کردم و روش نشستم بعد از چند مین یکی کنارم نشست ... عین من لباس پوشیده بود.. یزره نگام کرد و منم نگاش کردم چهرش آشنا بود ولی یادم نمی اومد که کجا دیدمش .... وایسا اون.....
احیانا تو نباید تو راه خونه ی من باشی؟
-ها؟ چی ؟ تو... اصن بی خیال من نمیخوام بیام😐
مگه دست خودته؟ یه شانس دیگه بهت میدم بیای دنبالم...
-نععع نمیخوامم😑(باحالت عین بچه های تخس)
خیله خب خودت خاستی بیبی....
و با یک ضربه سرت گیج رفت و توبغلش بیهوش میشوی.... کامل بغلت میکنهو...(اسکیپ:)
بیدار شدم ظاهرا روی یه تخت خواب بودم دکور اتاق مشکی و خاکستری بود گوشیمو برداشتم تا ببینم ساعت چنده..
عجیب بود چون ساعت 7 و 45 بود که شد 7 و 46.. اینجا آنتن نمیده😐 اصن من چجوری انقد خوابیدم؟ عجیب نیست چون من خیلی خیلی خابالوعم ... در باز شد.... یکی با ظاهر خیلی مهربون داشت با لبخند اومد داخل اتاق.. انگار دیشب دیده بودمش اون یکی دیگه از دوستای کوکه یکم ترسیدم پتو رو یه مقدار بالا تر بردم اومد گفت:
اوم سلام ، من جیمینم :) حالت خوبع؟ خب بزار بهت بگم من در توانم نیست کسی رو شکنجه کنم، پس اصلا نترس:)))
خب بزار راهنماییت کنم: میدونم احتمالا شروع خوبی نداشتید ولی هر کاری که اون میخواد رو انجام بده تا از اون حالت سرد بیرون بیاد ...همین لحظه صدای یه نفر اومد که به در تکیه داده بود: اون زیادی تورو دوس داره اگه اینطوری پیش بره مطمعنم عقلشو از دست میده البته اینکه خیلی خل و چله رو نمیشه انکار کرد😐😂🚬 باور کن:/
جیمین: یا تهیونگااا چ طرز حرف زدنه آخه😐 دارم رامش میکنم😈:)
تهیونگ: ینی چی مگه حیوونه؟ اصلا مگه چی گفتم؟ می نمیفهمم چرا مث آدم بغلش نکرد ؟ بدبخت به مدت 12 ساعت بیهوش شد😐
جیمین: ما نمیتونیم جلوشو بگیریم...
تهیونگ: چرا اگه داداششو ببینه آره:)
جیمین: یااااا پای هیونگو وسط نکش کوک دیوونه میشه میزنه هممونو آش و لاش میکنه😐
تهیونگ: اون شب کوک یه غلطی کرد اونو....
باورم نمیشه ینی پول براش همه چیزه؟ اوفف چراع خودمو خسته میکنم آخه:/ اون موقع باید به داداشم راستشو میگفتم که منم میخام از این زندان خلاص بشم...
خب چیزایی که بر میدارم گوشی .. شارژر (گوشی همیشه حرف اول رو تو کیفم میزنه😂) وسایل میکاپ خب دیگه نمیدونم😐🚬
خب فردا یه هودی مشکی و یا کلاه مشکی میپوشم خب فکر نکنم کسی متوجه ی من بشه(بدبخت تو هنوز کوکی رو نشناختی😐😂)
-فردا صب:
جمعا وسایلم نصف کیفم رو نگرفت ؛ بهم آدرس داد و گفت مستقیم همینجا برو.... هعی خدا دیوانه شدم....
به محض اینکه رفتم بیرون به این فکر کردم که چرا پول برنداشتم(😐🚬هعی ..از من اسکل تره)
دیدید؟
ولش؛یکم قدم زدن یه نیمکت پیدا کردم و روش نشستم بعد از چند مین یکی کنارم نشست ... عین من لباس پوشیده بود.. یزره نگام کرد و منم نگاش کردم چهرش آشنا بود ولی یادم نمی اومد که کجا دیدمش .... وایسا اون.....
احیانا تو نباید تو راه خونه ی من باشی؟
-ها؟ چی ؟ تو... اصن بی خیال من نمیخوام بیام😐
مگه دست خودته؟ یه شانس دیگه بهت میدم بیای دنبالم...
-نععع نمیخوامم😑(باحالت عین بچه های تخس)
خیله خب خودت خاستی بیبی....
و با یک ضربه سرت گیج رفت و توبغلش بیهوش میشوی.... کامل بغلت میکنهو...(اسکیپ:)
بیدار شدم ظاهرا روی یه تخت خواب بودم دکور اتاق مشکی و خاکستری بود گوشیمو برداشتم تا ببینم ساعت چنده..
عجیب بود چون ساعت 7 و 45 بود که شد 7 و 46.. اینجا آنتن نمیده😐 اصن من چجوری انقد خوابیدم؟ عجیب نیست چون من خیلی خیلی خابالوعم ... در باز شد.... یکی با ظاهر خیلی مهربون داشت با لبخند اومد داخل اتاق.. انگار دیشب دیده بودمش اون یکی دیگه از دوستای کوکه یکم ترسیدم پتو رو یه مقدار بالا تر بردم اومد گفت:
اوم سلام ، من جیمینم :) حالت خوبع؟ خب بزار بهت بگم من در توانم نیست کسی رو شکنجه کنم، پس اصلا نترس:)))
خب بزار راهنماییت کنم: میدونم احتمالا شروع خوبی نداشتید ولی هر کاری که اون میخواد رو انجام بده تا از اون حالت سرد بیرون بیاد ...همین لحظه صدای یه نفر اومد که به در تکیه داده بود: اون زیادی تورو دوس داره اگه اینطوری پیش بره مطمعنم عقلشو از دست میده البته اینکه خیلی خل و چله رو نمیشه انکار کرد😐😂🚬 باور کن:/
جیمین: یا تهیونگااا چ طرز حرف زدنه آخه😐 دارم رامش میکنم😈:)
تهیونگ: ینی چی مگه حیوونه؟ اصلا مگه چی گفتم؟ می نمیفهمم چرا مث آدم بغلش نکرد ؟ بدبخت به مدت 12 ساعت بیهوش شد😐
جیمین: ما نمیتونیم جلوشو بگیریم...
تهیونگ: چرا اگه داداششو ببینه آره:)
جیمین: یااااا پای هیونگو وسط نکش کوک دیوونه میشه میزنه هممونو آش و لاش میکنه😐
تهیونگ: اون شب کوک یه غلطی کرد اونو....
۲.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.