عشق غمگین
عشق غمگین
پارت ۱۲
پارسال چون مین هوان نمیومد مدرسه نمیدونستم درسش چطوره ولی امسال یه پا خرخون بود انگار رقیب درسی تهیونگ بود امسال یه همکلاسی جدید داشتیم اسمش هانول بود انگاری درس اونم خوب بود لااقل بهتر از من
وسط های سال شده بود تو کلاس سه نفر بودن که رقیب هم بودن مین هوان و تهیونگ و هانول
هانول عادت خیلیییی عجیبی داشت هر روز عین چی فقط فلفل تند میخورد ازش می پرسیدیم که چرا اینکارو میکنه بهمون میگفت باعث میشه وسط کلاس خوابش نبره آخر سر تو یه زنگ تفریح حالش خیلی بد شد و کارش به درمانگاه رسید دکتر مدرسه مون گفت از این به بعد باید از خوردن خوراکی های تند خودداری کنه ولی کو گوش بدهکار هانول بازم فلفل تند میخورد
چند روز بعد
میونگ:آخجون کریسمس!!!!!!
فردا با یونا رفتیم بگردیم و یکمی برای کریسمس خرید کردیم کلیییی لباس خریدم ولی همش مال خودم نبود برای مامانم و بابام و خواهرم هم خرید کردم بهشون دادم خیلی خوشحال شدن اون شب مامانم غذاس مورد علاقه م رو درست کرد کیمباپ با گالبی درست کرد کنارش کیمچی هم گذاشت یه دل سیر غذا خوردم
فردا
امروز به مین هوان و تهیونگ زنگ زدم که فردا برای گردش بریم ساحل مامانم شدیدا مخالف بود ولی به زور راضی ش کردم
و________
پارت ۱۲
پارسال چون مین هوان نمیومد مدرسه نمیدونستم درسش چطوره ولی امسال یه پا خرخون بود انگار رقیب درسی تهیونگ بود امسال یه همکلاسی جدید داشتیم اسمش هانول بود انگاری درس اونم خوب بود لااقل بهتر از من
وسط های سال شده بود تو کلاس سه نفر بودن که رقیب هم بودن مین هوان و تهیونگ و هانول
هانول عادت خیلیییی عجیبی داشت هر روز عین چی فقط فلفل تند میخورد ازش می پرسیدیم که چرا اینکارو میکنه بهمون میگفت باعث میشه وسط کلاس خوابش نبره آخر سر تو یه زنگ تفریح حالش خیلی بد شد و کارش به درمانگاه رسید دکتر مدرسه مون گفت از این به بعد باید از خوردن خوراکی های تند خودداری کنه ولی کو گوش بدهکار هانول بازم فلفل تند میخورد
چند روز بعد
میونگ:آخجون کریسمس!!!!!!
فردا با یونا رفتیم بگردیم و یکمی برای کریسمس خرید کردیم کلیییی لباس خریدم ولی همش مال خودم نبود برای مامانم و بابام و خواهرم هم خرید کردم بهشون دادم خیلی خوشحال شدن اون شب مامانم غذاس مورد علاقه م رو درست کرد کیمباپ با گالبی درست کرد کنارش کیمچی هم گذاشت یه دل سیر غذا خوردم
فردا
امروز به مین هوان و تهیونگ زنگ زدم که فردا برای گردش بریم ساحل مامانم شدیدا مخالف بود ولی به زور راضی ش کردم
و________
۱.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.