★گربه ی کوچک من★
★گربهی کوچک من★
★𝗠𝘆 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝗰𝗮𝘁★
پارت ⑨②
"تهیونگ"
بعد از کلی جنگ بین منو یوری بالاخره اماده شدم و رفتم سمت جایی که جانگ می بهم گفته بود
«۴٠ مین بعد»
•ته ته!!
رفتم یه چسِ فیل خریدم و نشستم پیشش
فیلم شروع شد ولی چون ترسناک بود من نصفشو ندیدم:]
"جونگکوک"
از خواب بیدار شدم و برا خودم صبحونه درست کردم
میخواستم از آشپزخونه بیام بیرون که دیدم یوری با موهای شلخته و پُرِ پَر نشسته رو کاناپه
_یا هفت جد بنگتن تو چرا اینشکلی ای؟
+با تهیونگ جنگ بالشتی انجام دادم...
_یا ابلفضل پاشو بریم درستت کنم
بردمش تو حموم و موهاشو چهار بار شستم تا پَرا از تو موهاش برن
بعد موهاشو خشک کردم و گذاشتمش رو تخت*بسم الله الرحمن رحیم🗿*
_صبحونه خوردی؟
+نه...
_بیا مال منو بخور
+جاننننننن؟
_میگم بیا لقمهی منو بخورررر
+آها
«شب»
"یوری"
جونگکوکو تهیونگ به من و جانگ می گفتن بریم یه رستوران...
یه جای گرون بود و پر از گل و گیاه
منم به گل و گیاه حساسیت دارم و همس عطسه میکردم*شانس؟*
یهویی جفتمون یه پیام از پسرا گرفتیم
"پشت سرتو نگاه کن"
جونگکوک و تهیونگ پشتمو زانو زده بودن و حلقه دستشون بود،همون موقع من از تعجب سکسکه ام گرفت و هم زمان عطسه کردم
جانگ می هم پشماش ریخته بود...
«یک ماه بعد»
"جانگ می"
منو یوری و پسرا رفته بودیم برای عروسی خرید
قرار بود جفتمون تو یه روز مراسم عروسی رو برگزار کنیم
پس تصمیم گرفتیم تو یه سالن هم بگیریم
من لباسمو خریده بودم ولی یوری هنوز دنبال لباس بود
هرچی لباس میپوشید کوک ازش ایراد میگرفت
بعد از یک ساعت بالاخره یوری هم لباس خرید و باهم رفتیم خونه
★𝗠𝘆 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝗰𝗮𝘁★
پارت ⑨②
"تهیونگ"
بعد از کلی جنگ بین منو یوری بالاخره اماده شدم و رفتم سمت جایی که جانگ می بهم گفته بود
«۴٠ مین بعد»
•ته ته!!
رفتم یه چسِ فیل خریدم و نشستم پیشش
فیلم شروع شد ولی چون ترسناک بود من نصفشو ندیدم:]
"جونگکوک"
از خواب بیدار شدم و برا خودم صبحونه درست کردم
میخواستم از آشپزخونه بیام بیرون که دیدم یوری با موهای شلخته و پُرِ پَر نشسته رو کاناپه
_یا هفت جد بنگتن تو چرا اینشکلی ای؟
+با تهیونگ جنگ بالشتی انجام دادم...
_یا ابلفضل پاشو بریم درستت کنم
بردمش تو حموم و موهاشو چهار بار شستم تا پَرا از تو موهاش برن
بعد موهاشو خشک کردم و گذاشتمش رو تخت*بسم الله الرحمن رحیم🗿*
_صبحونه خوردی؟
+نه...
_بیا مال منو بخور
+جاننننننن؟
_میگم بیا لقمهی منو بخورررر
+آها
«شب»
"یوری"
جونگکوکو تهیونگ به من و جانگ می گفتن بریم یه رستوران...
یه جای گرون بود و پر از گل و گیاه
منم به گل و گیاه حساسیت دارم و همس عطسه میکردم*شانس؟*
یهویی جفتمون یه پیام از پسرا گرفتیم
"پشت سرتو نگاه کن"
جونگکوک و تهیونگ پشتمو زانو زده بودن و حلقه دستشون بود،همون موقع من از تعجب سکسکه ام گرفت و هم زمان عطسه کردم
جانگ می هم پشماش ریخته بود...
«یک ماه بعد»
"جانگ می"
منو یوری و پسرا رفته بودیم برای عروسی خرید
قرار بود جفتمون تو یه روز مراسم عروسی رو برگزار کنیم
پس تصمیم گرفتیم تو یه سالن هم بگیریم
من لباسمو خریده بودم ولی یوری هنوز دنبال لباس بود
هرچی لباس میپوشید کوک ازش ایراد میگرفت
بعد از یک ساعت بالاخره یوری هم لباس خرید و باهم رفتیم خونه
۶.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.