★گربه ی کوچک من★
★گربهی کوچک من★
★𝗠𝘆 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝗰𝗮𝘁★
پارت ⓪③
"یوری"
لباس عروسمو پوشیدم و دسته گلمو گرفتم
به سمت ماشین رفتم و سوار شدم
_خیلی خوشگل شدی:)...
"جانگکوک"
موهامو درست کردم و کت و شلوارمو پوشیدم
سوار ماشین شدم و منتظر یوری موندم
چند مین بعد مثل یه فرشته اومد و سوار ماشین شد
"جانگ می"
کار موهام تموم شد و لباس عروسمو پوشیدم
ته ته اومد دستمو گرفت و باهم به سمت ماشینمون حرکت کردیم
*لباس عروس بیشتر از بقیه لباسا بهت میاد:>
"تهیونگ"
لباسمو پوشیدم و موهامو شونه کردم
بعد سمت جانگ می رفتم و دستشو گرفتم و باهم به سمت ماشین رفتیم
«هشت مین بعد»
"یوری"
دست جونگکوکو گرفتم و باهم وارد سالن شدیم
تهیونگ و جانگ می هم پشت سرمون اومدن
همه بودن،خبرنگارها،خواهر کوک(لونا)،مادر کوک،دوستای من،خانواده ته،خانوادهی جانگ می،اعضا،حتی اون کسی که منو طلسم و با کوک آشنا کرد هم بود...
همه حرفامونو زدیم و حلقه هارو دست کردیم
"حالا میتونین همو ببوسین"
جونگکوک منو،و تهیونگ جانگ می رو بوسید..
«یک روز بعد»
"جونگکوک"
همه جا خبر ازدواجمون پخش شده بود،وقتی رفتیم کمپانی همه بهمون تبریک گفتن
«چهار سال بعد»
"مامااااااااااان"
+چیهههههههه
"مامان من دستشویی دارممممم"
+خب برو دستشویی بچههه
"اخه میخوام بیشتر با پسر خاله جانگ می بازی کنم
+برو دستشوییتو بکن بچه اونا که همیشه اینجا پلاسن
_من برگشتم
"آپاااااا"
_دخترکوچولوی کی بودی تو؟ بیا بغل بابایییی
"بخل بخل"
"یوری"
منو کوک صاحب یه فرشته کوچولوی شیطون شدیم و تهیونگ و جانگ می هم یه پسر بچهی شیطون
و داستانمون با خوبی و خوشی تموم شد:)....
The end?:)
★𝗠𝘆 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝗰𝗮𝘁★
پارت ⓪③
"یوری"
لباس عروسمو پوشیدم و دسته گلمو گرفتم
به سمت ماشین رفتم و سوار شدم
_خیلی خوشگل شدی:)...
"جانگکوک"
موهامو درست کردم و کت و شلوارمو پوشیدم
سوار ماشین شدم و منتظر یوری موندم
چند مین بعد مثل یه فرشته اومد و سوار ماشین شد
"جانگ می"
کار موهام تموم شد و لباس عروسمو پوشیدم
ته ته اومد دستمو گرفت و باهم به سمت ماشینمون حرکت کردیم
*لباس عروس بیشتر از بقیه لباسا بهت میاد:>
"تهیونگ"
لباسمو پوشیدم و موهامو شونه کردم
بعد سمت جانگ می رفتم و دستشو گرفتم و باهم به سمت ماشین رفتیم
«هشت مین بعد»
"یوری"
دست جونگکوکو گرفتم و باهم وارد سالن شدیم
تهیونگ و جانگ می هم پشت سرمون اومدن
همه بودن،خبرنگارها،خواهر کوک(لونا)،مادر کوک،دوستای من،خانواده ته،خانوادهی جانگ می،اعضا،حتی اون کسی که منو طلسم و با کوک آشنا کرد هم بود...
همه حرفامونو زدیم و حلقه هارو دست کردیم
"حالا میتونین همو ببوسین"
جونگکوک منو،و تهیونگ جانگ می رو بوسید..
«یک روز بعد»
"جونگکوک"
همه جا خبر ازدواجمون پخش شده بود،وقتی رفتیم کمپانی همه بهمون تبریک گفتن
«چهار سال بعد»
"مامااااااااااان"
+چیهههههههه
"مامان من دستشویی دارممممم"
+خب برو دستشویی بچههه
"اخه میخوام بیشتر با پسر خاله جانگ می بازی کنم
+برو دستشوییتو بکن بچه اونا که همیشه اینجا پلاسن
_من برگشتم
"آپاااااا"
_دخترکوچولوی کی بودی تو؟ بیا بغل بابایییی
"بخل بخل"
"یوری"
منو کوک صاحب یه فرشته کوچولوی شیطون شدیم و تهیونگ و جانگ می هم یه پسر بچهی شیطون
و داستانمون با خوبی و خوشی تموم شد:)....
The end?:)
۸.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.