💫پارت7
جمین:اخه چرا من برای چی باید این،اتفاقات برای من بیافته؟
بینا:شاید خدا میخواد امتحانت کنه تو یکی از کتابام خونده بود خدا کسیرو که دوس داره بیشتر اونو در برابر مشکلات قرار میده
جیمین:مسخرس مگه من چیکار کردم؟وقتی بچه بودم مادرم از پیشم رفت الانم کل خانوادم
دیگه خسته شدم هرکی تا جای صبر و تحمل داره دیگه خسته شدم
بینا:میدونم سخته خیلی هم سخته اما باید باهاش کنار امد مگه نه این چرخشش طبیعته حالا به هر نحوهی هممون میریم یکی بر اور بیماری یکی بر اور گرسنگی یکی کشته میشه اگر این اتفاقات نبود چرخشش طبیعت نبود به نظرت زندگی شکل اول خودشو داشت؟
جیمین:اما من نابود شدم خانوادم رفتن دختری که عاشقشم منو دوس نداره عشقی که بهش دارم ی طرفس دیگه چیکار کنم؟(بغض)
بینا:(وقتی اون حرفو زده ی لحظه قلبم لرزید اون مرد واقعا تنهاس)کی گفته دختری که عاشقشی دوست نداره اون دختر فقط به زمان احتیاج داره همین مگه تو از دل اون دختر خبر داری؟حالا اقای مظلوم پاشو بلند شو بریم داخل باید برای مراسم آماده بشیم
دست جیمینم گرفتمو بلندش کردم باهم رفتیم داخل دیدم پدرم اونجاس
بینا:سلام بابایی
پدر:سلام دخترم
سلام پسرم
جیمین:اوه خیلی ممنونم که امدین
پدر:وظیفهام بود که بیام پدرت یکی از بهترین دوستام بود واقعا متاسفم
جیمین:بازم ممنونم
بینا:جیمین برو یذره استراحت کن معلوم به طرز بدی سرت درد میکنه برو استراحت هروقت بهتر شدی بیا پایین
جیمین:با اجازه
از پیش اونا رفتم از پله ها رفتم بالا وارد اتاقم شدم هنوزم نتونستم باور کتم از پشم رفتن
۲۵دقیقه بعد
ویو بینا
چند دقیقه بت پدرم حرف زدم میخواستم برم پیش جیمین که ببینم حالش خوبه یا نه دیدم ی پیش خدمت دار سینی غذارو میبره بالا
بینا:صبر کن اینو داری برای جیمین میبری؟
پیشخدمت:بله برای ایشون
بینا:بده من خودم میبرم بازم ممنونم
سینی رو ازش گرفتم رفتم سمت اتاقش جلو درش که بودم به زور تونستم در با آرنجم باز کنم توقع داشتم حداقل بگیر یذره بخواب که نه جلوی پنچره وایستاده بودو سرش پایین بود معلوم بود باز داشت گریه میکرد
بینا:حرف های من برات ارزش نداره؟ اصلا من هیچی دوس داری پدر مادرت عذاب بکشن
جیمین:تو کی امدی؟(با چشمای خیس)
بینا:….
__________
بچه ها واقعا بد مینویسم چرا انقدر حمایتا کمه بخدا من تمام تلاشمو میکنم چیز خوب بنویسنم تا شما خوشتون بیاد اما خالی از چندتا حمایت والا فیک های که چهارتا پنچ تا خط دارن بالا سی تا لایک کامنت گرفته اما من چی اگر واقعا بد مینویسم بگین که دیگه نویسم
بینا:شاید خدا میخواد امتحانت کنه تو یکی از کتابام خونده بود خدا کسیرو که دوس داره بیشتر اونو در برابر مشکلات قرار میده
جیمین:مسخرس مگه من چیکار کردم؟وقتی بچه بودم مادرم از پیشم رفت الانم کل خانوادم
دیگه خسته شدم هرکی تا جای صبر و تحمل داره دیگه خسته شدم
بینا:میدونم سخته خیلی هم سخته اما باید باهاش کنار امد مگه نه این چرخشش طبیعته حالا به هر نحوهی هممون میریم یکی بر اور بیماری یکی بر اور گرسنگی یکی کشته میشه اگر این اتفاقات نبود چرخشش طبیعت نبود به نظرت زندگی شکل اول خودشو داشت؟
جیمین:اما من نابود شدم خانوادم رفتن دختری که عاشقشم منو دوس نداره عشقی که بهش دارم ی طرفس دیگه چیکار کنم؟(بغض)
بینا:(وقتی اون حرفو زده ی لحظه قلبم لرزید اون مرد واقعا تنهاس)کی گفته دختری که عاشقشی دوست نداره اون دختر فقط به زمان احتیاج داره همین مگه تو از دل اون دختر خبر داری؟حالا اقای مظلوم پاشو بلند شو بریم داخل باید برای مراسم آماده بشیم
دست جیمینم گرفتمو بلندش کردم باهم رفتیم داخل دیدم پدرم اونجاس
بینا:سلام بابایی
پدر:سلام دخترم
سلام پسرم
جیمین:اوه خیلی ممنونم که امدین
پدر:وظیفهام بود که بیام پدرت یکی از بهترین دوستام بود واقعا متاسفم
جیمین:بازم ممنونم
بینا:جیمین برو یذره استراحت کن معلوم به طرز بدی سرت درد میکنه برو استراحت هروقت بهتر شدی بیا پایین
جیمین:با اجازه
از پیش اونا رفتم از پله ها رفتم بالا وارد اتاقم شدم هنوزم نتونستم باور کتم از پشم رفتن
۲۵دقیقه بعد
ویو بینا
چند دقیقه بت پدرم حرف زدم میخواستم برم پیش جیمین که ببینم حالش خوبه یا نه دیدم ی پیش خدمت دار سینی غذارو میبره بالا
بینا:صبر کن اینو داری برای جیمین میبری؟
پیشخدمت:بله برای ایشون
بینا:بده من خودم میبرم بازم ممنونم
سینی رو ازش گرفتم رفتم سمت اتاقش جلو درش که بودم به زور تونستم در با آرنجم باز کنم توقع داشتم حداقل بگیر یذره بخواب که نه جلوی پنچره وایستاده بودو سرش پایین بود معلوم بود باز داشت گریه میکرد
بینا:حرف های من برات ارزش نداره؟ اصلا من هیچی دوس داری پدر مادرت عذاب بکشن
جیمین:تو کی امدی؟(با چشمای خیس)
بینا:….
__________
بچه ها واقعا بد مینویسم چرا انقدر حمایتا کمه بخدا من تمام تلاشمو میکنم چیز خوب بنویسنم تا شما خوشتون بیاد اما خالی از چندتا حمایت والا فیک های که چهارتا پنچ تا خط دارن بالا سی تا لایک کامنت گرفته اما من چی اگر واقعا بد مینویسم بگین که دیگه نویسم
۳.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.