Angel of life and death p23
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
نوشیدنی توی دستش بود و روی مبل نشسته بود و همینطور که توی فکر بود آروم جرعه ای ازش بالا میکشید...
فلیکس با دیدن حال دختر کمی متعجب شد و اومد و کنارش روی مبل نشست
فلیکس : چیزی شده ؟
دخترک با شنیدن صدای کلفت فلیکس به خودش اومد و نگاهش رو به پسرک مو بلوند کنارش داد
آمه :عاا...نه
فلیکس که متوجه ی حال عجیب دختر شده بود آروم دست گرمش رو روی دست دختر گذاشت
فلیکس : هی...تو میتونی بهم اعتماد کنی...هر چی شده رو بهم بگو
دختر لبخند کمرنگی زد و نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از پسر گرفت و به یک نقطه ی نا مشخص داد
آمه : راستش...چند وقته چیزای عجیبی میبینم....
فلیکس : اوم..چی ؟
دخترک نفس عمیقی میکشه و نگاهش رو به فلیکس میده
آمه : درمورد هیون...نمیدونم دقیقا چرا اما...مدام صحنه هایی از دورانی که هیون یک فرشته بوده...میبینم
فلیکس کمی متعجب شد آروم سرش رو تکون داد...البته که تعجبی هم نداشت چون از قبل میدوسنت که...روزی دختر توانایی اینکه گذشته ی روحی که در بدنش بود رو با هیون ببینه رو پیدا میکنه...پس...یک چیز عادی بود
فلیکس : خب...چی دقیقا میبینی ؟
دختر کمی توی فکر رفت و دوباره نگاهش رو به پسر داد
امه : خب...عجیبه...توی تمام خوابام و یا حتی بعضی از موقع ها تیکه های از زمانی که هیون با معشوقه اش بوده رو میبینم.....خیلی عجیبه...آخه چرا من ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید و آروم سرش رو پایین انداخت...
دخترک پوفی کشید و دوباره جرعه ای دیگه از نوشیدنیش رو سر کشید
آمه : هیونجین...به من..حرف عجیبی زد
فلیکس یک تا ابروشو بالا داد و نگاهش رو به دخترک دوخت
فلیکس : چی گفت ؟
آمه : خب...دیشب قبل از اینکه خوابش ببره...زیر لب جمله ای تکرار میکرد
فلیکس کمی مشکوک و کنجکاو شد
آمه : میگفت...این مجازات هنوز هم ادامه داره
دخترک بعد از اتمام حرفش نگاهش رو به صورت مشکوک و توی فکر پسر دوخت
آمه : منظورش از اون مجازات...چی بود؟...
فلیکس : یونا...
با کلمه ای که از بین لب های مرد خارج شد...دختر رو تعجب کرد
آمه : ی..یونا؟
فلیکس نگاه جدیش رو به دختر دوخت
فلیکس : یونا اسم معشوق هیونجین بوده....بعد از اینکه یونا توسط هیونجین کشته شد...هیون مجبور شد تمام عمرش رو با مجازات اینکه فقط عاشق شده بود...بگذرونه
با هر کلمه که از لب های فرد مقابلش خارج میشد...شدت گیج بودنش مدام بیشتر و بیشتر میشد...
آمه : منظورت چیه ؟....چطور مجازاتی ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید...
فلیکس : آمه...روح یونا....
مکثی کرد و مدام با خودش کلنجار میرفت که آیا این حرف رو باید بزنه یا نه...آیا این واقعیت رو باید به دختر بگه یا نه...اما بلاخره بعد از یک مکث طولانی...لب هاشو از هم فاصله داد
فلیکس : درون توعه
#فیکشن
#استری_کیدز
نوشیدنی توی دستش بود و روی مبل نشسته بود و همینطور که توی فکر بود آروم جرعه ای ازش بالا میکشید...
فلیکس با دیدن حال دختر کمی متعجب شد و اومد و کنارش روی مبل نشست
فلیکس : چیزی شده ؟
دخترک با شنیدن صدای کلفت فلیکس به خودش اومد و نگاهش رو به پسرک مو بلوند کنارش داد
آمه :عاا...نه
فلیکس که متوجه ی حال عجیب دختر شده بود آروم دست گرمش رو روی دست دختر گذاشت
فلیکس : هی...تو میتونی بهم اعتماد کنی...هر چی شده رو بهم بگو
دختر لبخند کمرنگی زد و نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از پسر گرفت و به یک نقطه ی نا مشخص داد
آمه : راستش...چند وقته چیزای عجیبی میبینم....
فلیکس : اوم..چی ؟
دخترک نفس عمیقی میکشه و نگاهش رو به فلیکس میده
آمه : درمورد هیون...نمیدونم دقیقا چرا اما...مدام صحنه هایی از دورانی که هیون یک فرشته بوده...میبینم
فلیکس کمی متعجب شد آروم سرش رو تکون داد...البته که تعجبی هم نداشت چون از قبل میدوسنت که...روزی دختر توانایی اینکه گذشته ی روحی که در بدنش بود رو با هیون ببینه رو پیدا میکنه...پس...یک چیز عادی بود
فلیکس : خب...چی دقیقا میبینی ؟
دختر کمی توی فکر رفت و دوباره نگاهش رو به پسر داد
امه : خب...عجیبه...توی تمام خوابام و یا حتی بعضی از موقع ها تیکه های از زمانی که هیون با معشوقه اش بوده رو میبینم.....خیلی عجیبه...آخه چرا من ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید و آروم سرش رو پایین انداخت...
دخترک پوفی کشید و دوباره جرعه ای دیگه از نوشیدنیش رو سر کشید
آمه : هیونجین...به من..حرف عجیبی زد
فلیکس یک تا ابروشو بالا داد و نگاهش رو به دخترک دوخت
فلیکس : چی گفت ؟
آمه : خب...دیشب قبل از اینکه خوابش ببره...زیر لب جمله ای تکرار میکرد
فلیکس کمی مشکوک و کنجکاو شد
آمه : میگفت...این مجازات هنوز هم ادامه داره
دخترک بعد از اتمام حرفش نگاهش رو به صورت مشکوک و توی فکر پسر دوخت
آمه : منظورش از اون مجازات...چی بود؟...
فلیکس : یونا...
با کلمه ای که از بین لب های مرد خارج شد...دختر رو تعجب کرد
آمه : ی..یونا؟
فلیکس نگاه جدیش رو به دختر دوخت
فلیکس : یونا اسم معشوق هیونجین بوده....بعد از اینکه یونا توسط هیونجین کشته شد...هیون مجبور شد تمام عمرش رو با مجازات اینکه فقط عاشق شده بود...بگذرونه
با هر کلمه که از لب های فرد مقابلش خارج میشد...شدت گیج بودنش مدام بیشتر و بیشتر میشد...
آمه : منظورت چیه ؟....چطور مجازاتی ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید...
فلیکس : آمه...روح یونا....
مکثی کرد و مدام با خودش کلنجار میرفت که آیا این حرف رو باید بزنه یا نه...آیا این واقعیت رو باید به دختر بگه یا نه...اما بلاخره بعد از یک مکث طولانی...لب هاشو از هم فاصله داد
فلیکس : درون توعه
۸.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.