پارت10 لباس هایی ک فویو رفت خونه بعد رفت دیدن توکو
(*خب معلومه منم وای مگه) بازشدن در
مادر والت:وایییی، فویو چان خوش اومدی خیلی وقته ندیده بودمت
فویو:خیلی ممنون، خب راستش چندوقته ک سرم شلوغه شرمنده😅
نیکا:واییییی سلام فویو چان چ کاواییی شدییییی بزار برم توکو رو بیارم
فویو:نه، لازم نیس الان خودم میرم پیشش😇
مامان والت:باشه، تا اون موقع منم میرم نون فرفره ایی هاروآماده کنم😊ی چیزی بیارم
نیکاوفویو؛:باشه.
رفتن ب طبقه بالا
وارد اتاق شدن
فویو:سلاااام توکوچاااننن🌟توکو:(بالحن ناراحت) سلام فویو:(*ها؟ یعنی چی شده؟ ) فویو سمت نیکا دم گوشش:چراپوکره؟ نکا:بخاطرباختشه، میگه ناامیدت کرده... من میرم باهاش صحبت کن باشه
(فویو درمقابل حرف های نیکا سرتکون داد و نیکا رفت بیرون)فویو:(پریدن روی توکو) خب خب خب بگو ببینم چراسگرمه هات توهمه چی شدهههه اگه نگی منم کلی قلقلکت میدم تاسرحدمرگگگگگ
توکو:(سعی میکنه همه چی رو پنهان کنه) بیخیال چیزی نیس حالم خوبه فقط کمی حس میکنم سرم درد میکنه همین
(*آهاجون عمت اول بیحالی حالاماس مالی دادن ازاون ماجراهاس ک نمیشه گفت) فویو دست هاش رو روشونه های تو میزاره وباروی جدی ب چشم هاش زل میزنه ومیگه:توکو، لازم نیست ازم چیزی رو مخفی کنی، (بغل کردن) من تماما کمال دراختیارتم تمام احساساتت روبیان کن نزار بمونن (متقابل بقل کردن) توکو؛:واقعا...(بغض) شرمندم فویو من میدونم ازم خیلی انتظارداری اما.. اما.. من واقعا لیاقت آموزش هات رو ندارم(گریه کردن، سفت بغل کردن) ببخشیدددد
فویو:(دستش رو نوازش وارانه روکمرتوکومیکشه ومیگه)خودتو خالی کن نزار این هجم ازاحساسات بمونن، بعد چند دقیقه ک توکو آروم شد(ازهم جداشدن) توکو:شرمنده
فویو:(قاب کردن صورت توکو)دیگه بی دلیل شرمنده نشونگوببخشید توکو من دوست دارم باتمام وجودم ازت همایت میکنم هرطورک باشی من عاشقتم... توکو:اما، اما.. فویو.. احساسات من نسبت ب تو فقط فقط.. من.. تورو... ب. چشم ی خواهر میبینم😖😖(*وایی نه فویو) فویو:(بلندشدن و فاصله گرفتن پشت کردن ب توکو)توکو:ب.. ب.. ببخشد من واقعا منظوری نداشتم. فویو:(*عجب فکری) وشروع کردقه قهه کنان خندیدن درحدی ک وقتی داشت اشکش رو پاک میکرد باخنده گفت:واییی... علامت نفس نفس زدن.... توکوو... هههههه... حرفت واقعا خنده دار بود(بعدی دوردور خودش چرخیدن ایستاد و دست هاش روبازکرد درحالی ک سرش پایین بود با لحن شاد پرهیجانی گفت) توکوو!!! واقعا حرفت خنده دار بود خب منم تو روب چشم برادرم میبینم، (بالاآوردن سر) من عاشقتم اما، (ملایم تر شدن لحن گفتار) درعین حال تو داداشی منی، درسته ک سمتی نداریم اما من دوست دارم. نگران نباش (چشمک زدن) ی جوکرهمیشه سرکش سرب هواس
توکو:(لبخندملیح)راست میگی، نبایداینطوربرداشت میکردم.. ببخشید(اخم کردن فویو رفتن کنارتوکوومحکم حلقه)
مادر والت:وایییی، فویو چان خوش اومدی خیلی وقته ندیده بودمت
فویو:خیلی ممنون، خب راستش چندوقته ک سرم شلوغه شرمنده😅
نیکا:واییییی سلام فویو چان چ کاواییی شدییییی بزار برم توکو رو بیارم
فویو:نه، لازم نیس الان خودم میرم پیشش😇
مامان والت:باشه، تا اون موقع منم میرم نون فرفره ایی هاروآماده کنم😊ی چیزی بیارم
نیکاوفویو؛:باشه.
رفتن ب طبقه بالا
وارد اتاق شدن
فویو:سلاااام توکوچاااننن🌟توکو:(بالحن ناراحت) سلام فویو:(*ها؟ یعنی چی شده؟ ) فویو سمت نیکا دم گوشش:چراپوکره؟ نکا:بخاطرباختشه، میگه ناامیدت کرده... من میرم باهاش صحبت کن باشه
(فویو درمقابل حرف های نیکا سرتکون داد و نیکا رفت بیرون)فویو:(پریدن روی توکو) خب خب خب بگو ببینم چراسگرمه هات توهمه چی شدهههه اگه نگی منم کلی قلقلکت میدم تاسرحدمرگگگگگ
توکو:(سعی میکنه همه چی رو پنهان کنه) بیخیال چیزی نیس حالم خوبه فقط کمی حس میکنم سرم درد میکنه همین
(*آهاجون عمت اول بیحالی حالاماس مالی دادن ازاون ماجراهاس ک نمیشه گفت) فویو دست هاش رو روشونه های تو میزاره وباروی جدی ب چشم هاش زل میزنه ومیگه:توکو، لازم نیست ازم چیزی رو مخفی کنی، (بغل کردن) من تماما کمال دراختیارتم تمام احساساتت روبیان کن نزار بمونن (متقابل بقل کردن) توکو؛:واقعا...(بغض) شرمندم فویو من میدونم ازم خیلی انتظارداری اما.. اما.. من واقعا لیاقت آموزش هات رو ندارم(گریه کردن، سفت بغل کردن) ببخشیدددد
فویو:(دستش رو نوازش وارانه روکمرتوکومیکشه ومیگه)خودتو خالی کن نزار این هجم ازاحساسات بمونن، بعد چند دقیقه ک توکو آروم شد(ازهم جداشدن) توکو:شرمنده
فویو:(قاب کردن صورت توکو)دیگه بی دلیل شرمنده نشونگوببخشید توکو من دوست دارم باتمام وجودم ازت همایت میکنم هرطورک باشی من عاشقتم... توکو:اما، اما.. فویو.. احساسات من نسبت ب تو فقط فقط.. من.. تورو... ب. چشم ی خواهر میبینم😖😖(*وایی نه فویو) فویو:(بلندشدن و فاصله گرفتن پشت کردن ب توکو)توکو:ب.. ب.. ببخشد من واقعا منظوری نداشتم. فویو:(*عجب فکری) وشروع کردقه قهه کنان خندیدن درحدی ک وقتی داشت اشکش رو پاک میکرد باخنده گفت:واییی... علامت نفس نفس زدن.... توکوو... هههههه... حرفت واقعا خنده دار بود(بعدی دوردور خودش چرخیدن ایستاد و دست هاش روبازکرد درحالی ک سرش پایین بود با لحن شاد پرهیجانی گفت) توکوو!!! واقعا حرفت خنده دار بود خب منم تو روب چشم برادرم میبینم، (بالاآوردن سر) من عاشقتم اما، (ملایم تر شدن لحن گفتار) درعین حال تو داداشی منی، درسته ک سمتی نداریم اما من دوست دارم. نگران نباش (چشمک زدن) ی جوکرهمیشه سرکش سرب هواس
توکو:(لبخندملیح)راست میگی، نبایداینطوربرداشت میکردم.. ببخشید(اخم کردن فویو رفتن کنارتوکوومحکم حلقه)
۱.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.