تک پارتی
تک پارتی
وقتی بعد از مدت ها میبینتت......
ات=۲۳=` کوک=۲۷=٫
٫
امشب میخواستم برم بیرون قدم بزنم...... دلم برای اتیم تنگ شده خیلی.... بخاطره یه دعوا ولم کرد رفت... و من موندمو یه قلب شکسته ولی خدا خدا میکنم یه شب بیرون ببینمش برم بغلش و این همه مدت رو برام جبران کنه....
`
امشب میخواستم برم بیرون قدم بزنم از موقعی که از کوک جدا شدم، کار هرروزم...نه بزار بگو هر شبم شده قدم زدن تو شب و اهنگ غمگین گوش دادن.... دلم براش یه ذره شده دلم میخواد ببینمش برم همه جاشو استشام کنم و تو بغلش مدت ها بمونم.... ولی، این غرور لعنتیم نمیزاره:)
٫
شب شده بود بلخره انگار یه شب شدن اندازه سه روز طول کشیده بود، رفتم از خونه بیرون هوا بارونی بود میخواستم با خودم هدفون بیارم ولی میخواستم صدای بارون رو بشنوم، و حس کنم.... همون موقعی که ات ولم کرد بارون اومد انگار اسمونم اون روز به حال قلبم و خودم گریه میکرد....
`
شب بود از خونه زدم بیرون هدفونمو گذاشتم رو گوشم و یه اهنگ ملایم که به غمگینی میزنه .... داشتم راه میرفتم یه مرد نظرمو جلب کرد... سرش پایین بود و چشماش بسته.....اره خودش بود برگشت سمت خیابونی که من بودم، تا سرشو بالا اورد قیافشو دیدم هنوزم اون خرگوشه همیشگیه ولی موهاش بلند شده بود ولی همه چیش سر جاش بود
طرز راه رفتنش؛
طرز ادا هاش؛
چشمای مشکیش که توش غرق میشی؛
قیافش؛
همه چیش.....
تا خواستم قدم بعدی رو بزارم دیدم تو چشام زل زده.... ولی دیدتم یه بغض خاصی گرفتش انگار، ولی من شروع کردم به گریه کردن.... تا چشمامو باز کردم دیدم داره میاد با سرعت پیشم.....
دستامو براش باز کردم و محکم رفت تو بغلم و منم متقابلا بغلش کرد و سرشو کرد تو گردنم و بوسید...
_دلم برات تنگ شده بود اتیم؛ میدونی، یه سال بغلت نکردم چیکار کردم؟ میدونی یه روز ندیدمت چه کاری انجام دادم؟ دلم برای بوت تنگ شده بود؛ ، دلم برای چشمات که توش میشه ادم غرق شد تنگ شده بود اتم؛.....(گریه و صدای گرفته)
+ منم کوکی منم.... ولی..
_ولی چی؟ (صدای گرفته)
همونجوری که کوک هم حرف میزد هم گریه میکرد منم تو بغلش گریه کردم ولی وقتی حرف زدم از بغلم اومد بیرون.... و دستامو گرفت تو دستش و بوسشون کرد....
+ولی منو ببخش کوک من بخاطره یه دعوا و.....
٫
وسط حرفش بود که سریع لبمو گذاشتم رو لبش و یه بوسه طولانی رو شروع کردم کارام دست خودم نبود ولی از این تصمیمم مطمعن، مطمعن بودم؛
راوی؛
همینجوری دخترک و پسرک قصتمون داشتن بوسشون را ادامه میدادند که پسرک قصه ما از لب معشوقش جدا شد و صفر سانتی صورتش قرار گرفت و موهای پریشون دخترک رو از رو صورتش داد پشت گوشش و نوک بینیش رو نوک بینیش قرار داد که دوتایی زدند زیر خنده و یک چیزی روی دیت پسرک نظر دخترک رو جلب کرد
`یهو یه خط بزرگ رو دستش دیدم دستشو گرفتم و اوردم جلوی چشمم چ.. چی؟ جای تیغ بود.....
+کوکککک(عصبی)
_وا جانم ات چیشده(تعجب)
+چیشده؟ خودت خوب میدونی این چیه... کوک مثل بچه خوب بگو این چیه؟ چیکار کردی با خودت؟هااااا(عصبی)
_ع.. ع.. عا هیچی نیست جای.. جای(ترس)
+جای تیغ نه(داد و بغض)
_اره اتی.. نگران نباش خوبم ماه من(ناراحت)
+کوک چی چیو نگران نباش داشتی تو خودتو به کشتن میدادی کوک جاش نزدیک شاه رگته کوک چیو نگران نباشم؟ میدونی چقدر این چند ساله نگرانت بودم؟ .... میدونی چقدر گریه کردم؟ میدونی چقدر سختی کشیدم؟ میدونی کوک میدونی ها میدونی چه کشیدم چقدر عذاب کشیدم ها کوک میدونی تو؟ نه... نه تو نمیدونی ولی من صد برابر ناراحتی های تو رو کشیدم..... پس چرا دستتو بریدی ها چرا؟ (گریه و داد)
_بخشید اتم... ببخش دست خودم نبود خب ولی ببخشید (اروم و گریه)
+خب.....ب باشه گریه نکن بیا بغلم بانی کوچولوم(کشیدن دماغ)
٫
محکم رفتم تو بغلش که دوتایی هم گریه میکردیم هم قهقه میزدیم از خنده دلمون درد گرفته بود که بعد.... ²⁰مین راه افتادیم به خونه.....
راوی:
این دو کفتر عاشق قصه ما به خوشی زندگی کردند... و دو دختر خوشگل و زیبا به نام های مانیا و نیانا به زندگیشون اضافه شد و به خوبی و خوشی به پای هم پیر شدند....
خب تک پارتی ماهم تموم شد.... :/
این رو به درخواست یکی از دوستام نوشتم .... :))
امیدوارم خوشتون اومده باشه.... :)
حمایت یادتون نره نیوجو های من♡٭✩
وقتی بعد از مدت ها میبینتت......
ات=۲۳=` کوک=۲۷=٫
٫
امشب میخواستم برم بیرون قدم بزنم...... دلم برای اتیم تنگ شده خیلی.... بخاطره یه دعوا ولم کرد رفت... و من موندمو یه قلب شکسته ولی خدا خدا میکنم یه شب بیرون ببینمش برم بغلش و این همه مدت رو برام جبران کنه....
`
امشب میخواستم برم بیرون قدم بزنم از موقعی که از کوک جدا شدم، کار هرروزم...نه بزار بگو هر شبم شده قدم زدن تو شب و اهنگ غمگین گوش دادن.... دلم براش یه ذره شده دلم میخواد ببینمش برم همه جاشو استشام کنم و تو بغلش مدت ها بمونم.... ولی، این غرور لعنتیم نمیزاره:)
٫
شب شده بود بلخره انگار یه شب شدن اندازه سه روز طول کشیده بود، رفتم از خونه بیرون هوا بارونی بود میخواستم با خودم هدفون بیارم ولی میخواستم صدای بارون رو بشنوم، و حس کنم.... همون موقعی که ات ولم کرد بارون اومد انگار اسمونم اون روز به حال قلبم و خودم گریه میکرد....
`
شب بود از خونه زدم بیرون هدفونمو گذاشتم رو گوشم و یه اهنگ ملایم که به غمگینی میزنه .... داشتم راه میرفتم یه مرد نظرمو جلب کرد... سرش پایین بود و چشماش بسته.....اره خودش بود برگشت سمت خیابونی که من بودم، تا سرشو بالا اورد قیافشو دیدم هنوزم اون خرگوشه همیشگیه ولی موهاش بلند شده بود ولی همه چیش سر جاش بود
طرز راه رفتنش؛
طرز ادا هاش؛
چشمای مشکیش که توش غرق میشی؛
قیافش؛
همه چیش.....
تا خواستم قدم بعدی رو بزارم دیدم تو چشام زل زده.... ولی دیدتم یه بغض خاصی گرفتش انگار، ولی من شروع کردم به گریه کردن.... تا چشمامو باز کردم دیدم داره میاد با سرعت پیشم.....
دستامو براش باز کردم و محکم رفت تو بغلم و منم متقابلا بغلش کرد و سرشو کرد تو گردنم و بوسید...
_دلم برات تنگ شده بود اتیم؛ میدونی، یه سال بغلت نکردم چیکار کردم؟ میدونی یه روز ندیدمت چه کاری انجام دادم؟ دلم برای بوت تنگ شده بود؛ ، دلم برای چشمات که توش میشه ادم غرق شد تنگ شده بود اتم؛.....(گریه و صدای گرفته)
+ منم کوکی منم.... ولی..
_ولی چی؟ (صدای گرفته)
همونجوری که کوک هم حرف میزد هم گریه میکرد منم تو بغلش گریه کردم ولی وقتی حرف زدم از بغلم اومد بیرون.... و دستامو گرفت تو دستش و بوسشون کرد....
+ولی منو ببخش کوک من بخاطره یه دعوا و.....
٫
وسط حرفش بود که سریع لبمو گذاشتم رو لبش و یه بوسه طولانی رو شروع کردم کارام دست خودم نبود ولی از این تصمیمم مطمعن، مطمعن بودم؛
راوی؛
همینجوری دخترک و پسرک قصتمون داشتن بوسشون را ادامه میدادند که پسرک قصه ما از لب معشوقش جدا شد و صفر سانتی صورتش قرار گرفت و موهای پریشون دخترک رو از رو صورتش داد پشت گوشش و نوک بینیش رو نوک بینیش قرار داد که دوتایی زدند زیر خنده و یک چیزی روی دیت پسرک نظر دخترک رو جلب کرد
`یهو یه خط بزرگ رو دستش دیدم دستشو گرفتم و اوردم جلوی چشمم چ.. چی؟ جای تیغ بود.....
+کوکککک(عصبی)
_وا جانم ات چیشده(تعجب)
+چیشده؟ خودت خوب میدونی این چیه... کوک مثل بچه خوب بگو این چیه؟ چیکار کردی با خودت؟هااااا(عصبی)
_ع.. ع.. عا هیچی نیست جای.. جای(ترس)
+جای تیغ نه(داد و بغض)
_اره اتی.. نگران نباش خوبم ماه من(ناراحت)
+کوک چی چیو نگران نباش داشتی تو خودتو به کشتن میدادی کوک جاش نزدیک شاه رگته کوک چیو نگران نباشم؟ میدونی چقدر این چند ساله نگرانت بودم؟ .... میدونی چقدر گریه کردم؟ میدونی چقدر سختی کشیدم؟ میدونی کوک میدونی ها میدونی چه کشیدم چقدر عذاب کشیدم ها کوک میدونی تو؟ نه... نه تو نمیدونی ولی من صد برابر ناراحتی های تو رو کشیدم..... پس چرا دستتو بریدی ها چرا؟ (گریه و داد)
_بخشید اتم... ببخش دست خودم نبود خب ولی ببخشید (اروم و گریه)
+خب.....ب باشه گریه نکن بیا بغلم بانی کوچولوم(کشیدن دماغ)
٫
محکم رفتم تو بغلش که دوتایی هم گریه میکردیم هم قهقه میزدیم از خنده دلمون درد گرفته بود که بعد.... ²⁰مین راه افتادیم به خونه.....
راوی:
این دو کفتر عاشق قصه ما به خوشی زندگی کردند... و دو دختر خوشگل و زیبا به نام های مانیا و نیانا به زندگیشون اضافه شد و به خوبی و خوشی به پای هم پیر شدند....
خب تک پارتی ماهم تموم شد.... :/
این رو به درخواست یکی از دوستام نوشتم .... :))
امیدوارم خوشتون اومده باشه.... :)
حمایت یادتون نره نیوجو های من♡٭✩
۳.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.