مسئول پخش غذای سوئیت فود پارت۲۵
ولی.......ولی همیشه همه چیز اون طور که میگی و میخوای نمیشه.
دو سال دیگه هم از اون روز میگزره.(دوسالپیش)
جنی و تهیونگ ازدواج کردن. زندگیشون خییییلی خوب بود. به غیر از دعوا های لیسا جنی.
بیاین یکی از این روزا رو تعریف کنم:
اون روز قرار بود خونوادهی لیسا و تهیونگ و جیسو و جین، بیان خونهی جنی و رزی و ریوجین و جونگکوک.
یه جورایی یک مهمونی برای خونوادهی کیم و جئون بود....
لیسا حسابی آماده شده بود. جوری که جیسو گفت انگار تو رو میخوایم شوهر بدیم.🤭
ولی لیسا اون طوری بود که: چی؟ چی داری میگی اونی؟
مامان و بابای تهلیسو با هم اومدن، جین جیسو و تهیونگ و جنی هم با یه ماشین با هم اومدن. تهیونگ خیییییییییییلی خوشحال بود.
لیسا هم خوشحال بود چون دوباره میتونست پیش جونگکوکیش باشه.
راه زیادی تا اونجا نبود، ولی اونا با ماشین رفتن. وقتی که رسیدن، تهیونگ کتش رو درست کرد و سرشو بلند کرد. خیلی با ابهت اومد که قدم اول رو برداره که جین اومد زد پس کلش.
جین: یاااااا عدالت در نیار عابرومونو نبر الان جلو خونواده زنت!*پوکر*
تهیونگ: یااا هیونگ! نونا نمیخوای به این شوهرت چیزی بگی؟
جیسو: عاااایییش راس میگه خب.
تهیونگ: هعییی...
لیسا: ولش حالا.....راستی مامان و بابا کجان؟
تهیونگ: نمیدونم اونا که زودتر از ما اومدن، فک کنم هنوز تو ترافیکن..... یه زنگ بزنین.
جیسو: من میزنم.
• • •
جیسو: الو اوما!
جیسو: ها؟؟ باشه باشه.... اومدیم.
لیسا: چیشد؟
جیسو: بابا رفتن توئن!
جین: زارت. پس ماهم جم کنیم بریم دیگه.
رفتن دمدر خونه که از اون بالا جنی رو روی تراس دیدن که داره با لبخند دست تکون میده.
اینم گزارش شده بود...
فک کردی برام مهمه؟
هر چقدر دلم میخواد گزارش کن...
قبلا هم گفتم....خیلی پررو تر از این حرفام!
درضمن....
《شیپ نی فیکههه》★
دو سال دیگه هم از اون روز میگزره.(دوسالپیش)
جنی و تهیونگ ازدواج کردن. زندگیشون خییییلی خوب بود. به غیر از دعوا های لیسا جنی.
بیاین یکی از این روزا رو تعریف کنم:
اون روز قرار بود خونوادهی لیسا و تهیونگ و جیسو و جین، بیان خونهی جنی و رزی و ریوجین و جونگکوک.
یه جورایی یک مهمونی برای خونوادهی کیم و جئون بود....
لیسا حسابی آماده شده بود. جوری که جیسو گفت انگار تو رو میخوایم شوهر بدیم.🤭
ولی لیسا اون طوری بود که: چی؟ چی داری میگی اونی؟
مامان و بابای تهلیسو با هم اومدن، جین جیسو و تهیونگ و جنی هم با یه ماشین با هم اومدن. تهیونگ خیییییییییییلی خوشحال بود.
لیسا هم خوشحال بود چون دوباره میتونست پیش جونگکوکیش باشه.
راه زیادی تا اونجا نبود، ولی اونا با ماشین رفتن. وقتی که رسیدن، تهیونگ کتش رو درست کرد و سرشو بلند کرد. خیلی با ابهت اومد که قدم اول رو برداره که جین اومد زد پس کلش.
جین: یاااااا عدالت در نیار عابرومونو نبر الان جلو خونواده زنت!*پوکر*
تهیونگ: یااا هیونگ! نونا نمیخوای به این شوهرت چیزی بگی؟
جیسو: عاااایییش راس میگه خب.
تهیونگ: هعییی...
لیسا: ولش حالا.....راستی مامان و بابا کجان؟
تهیونگ: نمیدونم اونا که زودتر از ما اومدن، فک کنم هنوز تو ترافیکن..... یه زنگ بزنین.
جیسو: من میزنم.
• • •
جیسو: الو اوما!
جیسو: ها؟؟ باشه باشه.... اومدیم.
لیسا: چیشد؟
جیسو: بابا رفتن توئن!
جین: زارت. پس ماهم جم کنیم بریم دیگه.
رفتن دمدر خونه که از اون بالا جنی رو روی تراس دیدن که داره با لبخند دست تکون میده.
اینم گزارش شده بود...
فک کردی برام مهمه؟
هر چقدر دلم میخواد گزارش کن...
قبلا هم گفتم....خیلی پررو تر از این حرفام!
درضمن....
《شیپ نی فیکههه》★
۷.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.