★yeonbin★
.
.
.
.
از شدت ضربه هایی که به پهلو ها و شکمش برخورد میکرد از چشمش قطره های ریزی سرازیر میشد.....ترجیح میداد اروم باشه و صدایی ایجاد نکنه...
جزو کارهای هروز اون افراد بود.....زنگ اخر مدرسه پیداش کنن و کتکش بزنن و قلدری ایجاد کنن براش...
شاید بخاطر اینکه دانش اموز ضعیف کلاس بود...
شاید بخاطر کتک هایی که میخورد از دهنش چیزی بیرون نمیومد...
شایدم نمیتونست در برابر اون افراد مقاومت کنه.....نمیتونست
با تمام توانش خودشو بلند کرد و به دیوار تکیه داد...
چشمای مظلوم و اشکیش رو به زمین داده بود و لحظه قطره ای ازش سرازیر میشد....
در حالی که ضربه ای دیگه در انتظارش بود فردی مانع اون ضربه شد....
اون فرد با مشت فک طرف رو از جا در اورده بود...پخش زمین شده بود
سوبین در حالی که چشاش رو به طور کامل از شدت درد نمیتونست باز نگه داره فقط اون فردی که کف کلاس افتاده بود نگاه میکرد
دوستای اون فرد قصد داشتن به فرد ناشناسی که از سوبین دفاع کرده بود نزدیک بشن و ضربه بزنن....که در نهایت تک تکشون ناقص میشن
+فقط کافیه بفهمم دوباره نزدیکش شدین.....فکتونو از صورتتون اویزون میکنم....
و طوری اون افراد بهشون شک وارد شده بود و ترسیده بودن دنبال راهی بودن زودتر طرف در برن و از کلاس فرار کنن...
+گمشید حرومزاده هااا
به سمت پسری که زیر لب از درد هاش نفس نفس میزد برگشت
+هی تو....حالت خوبه؟
دستشو به سمت موهاش میبره . و کمی از اون رو کنار میزنه تا بتونه زخمی که کنارسرش به وجود اورده بودن رو ببینه...
+کاش بیشتر میزدمشون...
دستشو به پهلو هاش میبره تا بلندش کنه
که ناله بلندی از دهن سوبین بلند میشه
_درد....د..دارم....
سعی میکرد طوری بلندش کنه که جاهای ضربه خوردش دردی ایجاد نشه...
اون رو به سمت یکی از نیمکت ها هدایت میکنه و مینشونه....
توی کیفش در حالی که دنبال جعبه کوچیکی از کمک های اولیه بود میگشت.....به طرف میره و جعبه رو باز میکنه...
کمی از دستمال سفید رو ضدعفونی میکنه و به سمت زخمش میبره....
_عاا....اخ
+چرا از خودت دفاع نمیکنی؟
_....تعدادشون زیاده...حتی....زورشونم زیاده....
+اصلا اینطور نیست...پس چطور من همشونو خوابوندم؟
سوبین نگاههای مظلومی بهش میکرد وگاهی دستشو زیر بازوهاش میبرد....
+اسمت سوبینه....درسته؟
_اره..
+اسم منم یونجونه.....چوی یونجون...
چسب زخمی مربعی شکل روی زخمش میزنه و کمی ازش فاصله میگیره.
+الان بهتره.....تموم شد.
_م...ممنونم...
+حالا اگه من کمکت نمیکردم چطور میخواستی.......عا صبر کن ببینم.....دیرمون شده....بلند شو.....همه از مدرسه خارج شدن.
و با گرفتن دست و بازوهاش کمکش میکنه بلند شه..و از مدرسه خارج میشن...
+انگار هروز باید خودم مراقبت باشم
_نه...نه نیازی نیست
+انگار باز میخوای اذیتت کنن...باید یاد بگیری چطور از خودت دفاع کنی
_اما من نمیتونم
یونجون دستشو بلند کرد تا ضربه ای به صورتش بزنه اما سوبین مانعش شد
+دیدی میتونی.....اما باید از پس ضربه های بزرگتر هم بر بیایی.
_سعی میکنم...
+خب انگار رسیدیم (و به ساختمون پشت سرش اشاره میکنه...)
_واقعا ممنونم (تعظیم میکنه)
در حالی که به سمت عقب و عقب تر میرفت داد زد
+فردا همینجا متظرتم سوبیننن
_باشههه یونجونااا
+خداحافظظ
و دستشو براش تکون میده...
حالش از روزهای دیگه خوبتر بود
انگار یکی رو داره که دیگه مراقبشه.....انگار دیگه تنها نیست.....اون یکی رو پیدا کرده بود....یونجون
و کلید رو انداخت و وارد خونه شد...
★txt★
★yeonjun and soobin★
.
.
.
از شدت ضربه هایی که به پهلو ها و شکمش برخورد میکرد از چشمش قطره های ریزی سرازیر میشد.....ترجیح میداد اروم باشه و صدایی ایجاد نکنه...
جزو کارهای هروز اون افراد بود.....زنگ اخر مدرسه پیداش کنن و کتکش بزنن و قلدری ایجاد کنن براش...
شاید بخاطر اینکه دانش اموز ضعیف کلاس بود...
شاید بخاطر کتک هایی که میخورد از دهنش چیزی بیرون نمیومد...
شایدم نمیتونست در برابر اون افراد مقاومت کنه.....نمیتونست
با تمام توانش خودشو بلند کرد و به دیوار تکیه داد...
چشمای مظلوم و اشکیش رو به زمین داده بود و لحظه قطره ای ازش سرازیر میشد....
در حالی که ضربه ای دیگه در انتظارش بود فردی مانع اون ضربه شد....
اون فرد با مشت فک طرف رو از جا در اورده بود...پخش زمین شده بود
سوبین در حالی که چشاش رو به طور کامل از شدت درد نمیتونست باز نگه داره فقط اون فردی که کف کلاس افتاده بود نگاه میکرد
دوستای اون فرد قصد داشتن به فرد ناشناسی که از سوبین دفاع کرده بود نزدیک بشن و ضربه بزنن....که در نهایت تک تکشون ناقص میشن
+فقط کافیه بفهمم دوباره نزدیکش شدین.....فکتونو از صورتتون اویزون میکنم....
و طوری اون افراد بهشون شک وارد شده بود و ترسیده بودن دنبال راهی بودن زودتر طرف در برن و از کلاس فرار کنن...
+گمشید حرومزاده هااا
به سمت پسری که زیر لب از درد هاش نفس نفس میزد برگشت
+هی تو....حالت خوبه؟
دستشو به سمت موهاش میبره . و کمی از اون رو کنار میزنه تا بتونه زخمی که کنارسرش به وجود اورده بودن رو ببینه...
+کاش بیشتر میزدمشون...
دستشو به پهلو هاش میبره تا بلندش کنه
که ناله بلندی از دهن سوبین بلند میشه
_درد....د..دارم....
سعی میکرد طوری بلندش کنه که جاهای ضربه خوردش دردی ایجاد نشه...
اون رو به سمت یکی از نیمکت ها هدایت میکنه و مینشونه....
توی کیفش در حالی که دنبال جعبه کوچیکی از کمک های اولیه بود میگشت.....به طرف میره و جعبه رو باز میکنه...
کمی از دستمال سفید رو ضدعفونی میکنه و به سمت زخمش میبره....
_عاا....اخ
+چرا از خودت دفاع نمیکنی؟
_....تعدادشون زیاده...حتی....زورشونم زیاده....
+اصلا اینطور نیست...پس چطور من همشونو خوابوندم؟
سوبین نگاههای مظلومی بهش میکرد وگاهی دستشو زیر بازوهاش میبرد....
+اسمت سوبینه....درسته؟
_اره..
+اسم منم یونجونه.....چوی یونجون...
چسب زخمی مربعی شکل روی زخمش میزنه و کمی ازش فاصله میگیره.
+الان بهتره.....تموم شد.
_م...ممنونم...
+حالا اگه من کمکت نمیکردم چطور میخواستی.......عا صبر کن ببینم.....دیرمون شده....بلند شو.....همه از مدرسه خارج شدن.
و با گرفتن دست و بازوهاش کمکش میکنه بلند شه..و از مدرسه خارج میشن...
+انگار هروز باید خودم مراقبت باشم
_نه...نه نیازی نیست
+انگار باز میخوای اذیتت کنن...باید یاد بگیری چطور از خودت دفاع کنی
_اما من نمیتونم
یونجون دستشو بلند کرد تا ضربه ای به صورتش بزنه اما سوبین مانعش شد
+دیدی میتونی.....اما باید از پس ضربه های بزرگتر هم بر بیایی.
_سعی میکنم...
+خب انگار رسیدیم (و به ساختمون پشت سرش اشاره میکنه...)
_واقعا ممنونم (تعظیم میکنه)
در حالی که به سمت عقب و عقب تر میرفت داد زد
+فردا همینجا متظرتم سوبیننن
_باشههه یونجونااا
+خداحافظظ
و دستشو براش تکون میده...
حالش از روزهای دیگه خوبتر بود
انگار یکی رو داره که دیگه مراقبشه.....انگار دیگه تنها نیست.....اون یکی رو پیدا کرده بود....یونجون
و کلید رو انداخت و وارد خونه شد...
★txt★
★yeonjun and soobin★
۱.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳