°•The magic of love•° pt7
°•The magic of love•° pt7
جادوی عشق
(ویو لامیسا)
شوکه شدم
نمیدونم چرا بجای جیهوپ تهیونگ اومده بود!
رفتیم و تو ماشین نشستیم من جلو نشستم و ات هم عقب
^جیهوپ چرا نیومد اتفاقی افتاده؟
_نه فقط قرار شد که اون بره پیش نامجون چون حالش یکم بد بود رفتن بیمارستان
^نامجون حالش خوبه؟چش شده؟
_چیز مهمی نیست موضوع رو کش ندیم باشه؟
^اوهوم
(ویو تهیونگ)
نمیتونستم واقعیت رو بهشون بگم همین که تونستم واقعیت رو پنهون کنم کافیه
(ویو ات)
من داشتم آهنگ گوش میدادم و لامیسا هم خوابش برده بود یه لحظه به اون دوتا نگاه کردم دیدم که تهیونگ چشم از لامیسا برنمیداره اخه لامیسا هم خیلی ناز شده بود
(ویو تهیونگ)
لامیسا خیلی کیوت شده بود نمیتونستم نگاهم رو ازش بردارم، موهاش روی صورتش ریخته بود، آروم آروم موهاشو کنار زدم وقتی دستم به صورتش خورد صورت صافش یخ کرده بود فورا ماشینو نگه داشتم و رفتم پتو رو از صندوق عقب در آوردم
از ات پرسیدم و یه لبخند زد و گفت سردش نیست پتو رو روی لامیسا کشیدم و دوباره راه افتادیم و چون ترافیک بود یکم طول کشید تا به خونشون رسیدیم (میرن خونه ات)
(ویو ات)
تهیونگ چون لامیسا سردش بود رفت و فوری پتو رو واسش اورد خیلی کیوت شده بود ذوق کردم براشون
وقتی رسیدیم با اصرار از تهیونگ خواستیم بیاد پیشمون چون تنهایی می ترسیدیم🙂
ادامه دارد...
جادوی عشق
(ویو لامیسا)
شوکه شدم
نمیدونم چرا بجای جیهوپ تهیونگ اومده بود!
رفتیم و تو ماشین نشستیم من جلو نشستم و ات هم عقب
^جیهوپ چرا نیومد اتفاقی افتاده؟
_نه فقط قرار شد که اون بره پیش نامجون چون حالش یکم بد بود رفتن بیمارستان
^نامجون حالش خوبه؟چش شده؟
_چیز مهمی نیست موضوع رو کش ندیم باشه؟
^اوهوم
(ویو تهیونگ)
نمیتونستم واقعیت رو بهشون بگم همین که تونستم واقعیت رو پنهون کنم کافیه
(ویو ات)
من داشتم آهنگ گوش میدادم و لامیسا هم خوابش برده بود یه لحظه به اون دوتا نگاه کردم دیدم که تهیونگ چشم از لامیسا برنمیداره اخه لامیسا هم خیلی ناز شده بود
(ویو تهیونگ)
لامیسا خیلی کیوت شده بود نمیتونستم نگاهم رو ازش بردارم، موهاش روی صورتش ریخته بود، آروم آروم موهاشو کنار زدم وقتی دستم به صورتش خورد صورت صافش یخ کرده بود فورا ماشینو نگه داشتم و رفتم پتو رو از صندوق عقب در آوردم
از ات پرسیدم و یه لبخند زد و گفت سردش نیست پتو رو روی لامیسا کشیدم و دوباره راه افتادیم و چون ترافیک بود یکم طول کشید تا به خونشون رسیدیم (میرن خونه ات)
(ویو ات)
تهیونگ چون لامیسا سردش بود رفت و فوری پتو رو واسش اورد خیلی کیوت شده بود ذوق کردم براشون
وقتی رسیدیم با اصرار از تهیونگ خواستیم بیاد پیشمون چون تنهایی می ترسیدیم🙂
ادامه دارد...
۱.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.