کپشن👇👇
از خواب پریدم. هاه... روز شنبه بود. از شنبه ها متنفرم. روز شلوغ و پر سر و صدایی است. سرم رو مالیدم. کجا بودم؟ آهان، تو رخت خوابم. آرزو کردم که جمعه بود. آرزو کردم که کاش قدرتی داشتم که می توانستم توی زمان سفر کنم. یکهو حالت تهوع گرفتم. از جام بلند شدم و به طرف دستشویی رفتم و توی سینک بالا اوردم. توی سینک... خون بالا اوردم. پریدم عقب. توی این 13 سال که زندگی کرده بودم تا حالا خون بالا نیاورده بودم. دنیا دور سرم می چرخید. صدایی تو ذهنم پخش شد:«خب، پس گفتی می خوابی قدرت سفر در زمان داشته باشی؟ »
بعد از هوش رفتم...
وقتی بیدار شدم، توی تخت بودم. سرم هنوز گیج می رفت. ساعت زنگ خورد. ساعتش با ساعت مچی ام فرق داشت. گوشیم رو چک کردم. روز، جمعه، 23 مارس. سرم رو تکون دادم.
«چی؟! »
تقویم، مال دیروز بود!
.
.
.
اینو ادامه بدم؟ 👆
بعد از هوش رفتم...
وقتی بیدار شدم، توی تخت بودم. سرم هنوز گیج می رفت. ساعت زنگ خورد. ساعتش با ساعت مچی ام فرق داشت. گوشیم رو چک کردم. روز، جمعه، 23 مارس. سرم رو تکون دادم.
«چی؟! »
تقویم، مال دیروز بود!
.
.
.
اینو ادامه بدم؟ 👆
۲.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.