اره...اون موقع که تو فکرررر میکردی سرطان داری من داشتم با
اره...اون موقع که تو فکرررر میکردی سرطان داری من داشتم باهاش دست و پنجه نرم میکردم...حالام فقط ۲۸ روز دیکه زندم...کاش فقط نمیدیدمت..
با این حرفا جیمین شرمنده شد..ات عاشقش بود..
چیم:بیا دوباره بهم برگردیم...میدونم هنوز دوسم داری..من عاشقتم..اون موقع هم بودم..
ات:بهم برگردیم؟ هه😏
*فلش بک به وقتی ات با ماری رفتن بیمارستان..
جیمین پشت پنجره بود...داشت بهشون نگاه میکرد...خون ر
زیادی از ات رفته بود..
چیم:چیشد؟
/:خون زیادی از دست داده..یکم دیگه از دستش میدیم..
چیم:خونش چیه؟
/:O
چیم:من خون میدم...
*پایان فلش بک
چیم:میخوای اشتباه منو انجام بدی؟
من میتونم حالتو خوب کنم...تو منو دوست داری...منم هنوزم عاشقتم..مثل قدیما..حالتو خوب میکنم..هیچوقت دیکه از پیشت نمیرم..من دوست دارم
ات:انتظار داری باور کنم؟
فقط برای همیشه برو...من بدون تو و تو بدون من تونستیم زندگی کنیم...پس بیخیال شو
چیم:واقعا فک میکنی من تونستم؟
من همیشه میومدم و از حالت با خبر میشدم...
ات:باور نمیکنم
چیم:حدس میزدم...پس بیا بهت مدرک نشون بدم..
جیمین با گوشیش شماره ماری رو گرفت
چیم:این شماره ماریه درسته؟
ات هیچی نگفت
جیمین تماس گرفت اما کسی جواب نداد
ات پوزخندی زد..و گفت:اها..این بود مدرکت..
جیمین عصبی شد..گوشی ات رو برداشت..مثل همیشه رمزش تاریخ تولد جیمین بود
جیمین به ات نگاه کرد و لب زد:که دوسم نداری و فراموشم کرده بودی؟
ات:هی..اون گوشی منه
جیمین اهمیتی نداد..و شماره ماری رو گرفت
*مکالمه
م:جونم خواهر قشنگم
ج:علیک
م:تو؟تو پیش اتی من چیکار میکنی؟
ج:میخوام پیش ات باشم...
م:محاله بزارم...نمیزارم دوباره بهش صدمه بزنی
ج:من هنوزم دوسش دارم
م:نه...میدونم عاشقشی ولی من نمیتونم ات رو دوباره اونجوری ببینم..اون تازه فراموشت کرده.. فقط ولش کن
ج:حتی تو هم ات رو خوب نمیشناسی...
م:چند بار آوندی بهت گفتم نه...چرا بیخیال نمیشی
ج:چون عاشقشم
*پایان مکالمه
گوشی رو قطع کرد...
چیم:انگار واسه جفتمون یه چیزی روشن شد..
ات کاملا متعجب شده بود..
به جیمین زل زده بود...اشک تو چشماش حلقه زده بود..
چیم:حالا قبول میکنی؟
ات:نمیتونم...
چیم:من دوست دارم...تو هم دوسم داری..چرا قبول نمیکنی؟
ات:اون زخما..
چیم:باهم خوبشون میکنیم فرشته کوچولو
خب؟
ات هیچی نگفت..
چیم:خیلی خب...میزارم فکر کنی..ولی من صبر ندارم..پس واسه اینکه دلتو به دست بیارم میامو پیشت زندگی میکنم..تو بخواب
نزاشت ات جوابی بده.. و رفت و وسایل خودشو از تو ماشین آورد..
وقتی برگشت ات خواب بود...پیشش نشست..کمی به ات نگاه کرد...متوجه اشک روی صورتش شد..اون اشک رو بوسید...و ردش رو از روی صورت ات پاک کرد..
چند ساعتی گذشت..
ادامه دارد..
با این حرفا جیمین شرمنده شد..ات عاشقش بود..
چیم:بیا دوباره بهم برگردیم...میدونم هنوز دوسم داری..من عاشقتم..اون موقع هم بودم..
ات:بهم برگردیم؟ هه😏
*فلش بک به وقتی ات با ماری رفتن بیمارستان..
جیمین پشت پنجره بود...داشت بهشون نگاه میکرد...خون ر
زیادی از ات رفته بود..
چیم:چیشد؟
/:خون زیادی از دست داده..یکم دیگه از دستش میدیم..
چیم:خونش چیه؟
/:O
چیم:من خون میدم...
*پایان فلش بک
چیم:میخوای اشتباه منو انجام بدی؟
من میتونم حالتو خوب کنم...تو منو دوست داری...منم هنوزم عاشقتم..مثل قدیما..حالتو خوب میکنم..هیچوقت دیکه از پیشت نمیرم..من دوست دارم
ات:انتظار داری باور کنم؟
فقط برای همیشه برو...من بدون تو و تو بدون من تونستیم زندگی کنیم...پس بیخیال شو
چیم:واقعا فک میکنی من تونستم؟
من همیشه میومدم و از حالت با خبر میشدم...
ات:باور نمیکنم
چیم:حدس میزدم...پس بیا بهت مدرک نشون بدم..
جیمین با گوشیش شماره ماری رو گرفت
چیم:این شماره ماریه درسته؟
ات هیچی نگفت
جیمین تماس گرفت اما کسی جواب نداد
ات پوزخندی زد..و گفت:اها..این بود مدرکت..
جیمین عصبی شد..گوشی ات رو برداشت..مثل همیشه رمزش تاریخ تولد جیمین بود
جیمین به ات نگاه کرد و لب زد:که دوسم نداری و فراموشم کرده بودی؟
ات:هی..اون گوشی منه
جیمین اهمیتی نداد..و شماره ماری رو گرفت
*مکالمه
م:جونم خواهر قشنگم
ج:علیک
م:تو؟تو پیش اتی من چیکار میکنی؟
ج:میخوام پیش ات باشم...
م:محاله بزارم...نمیزارم دوباره بهش صدمه بزنی
ج:من هنوزم دوسش دارم
م:نه...میدونم عاشقشی ولی من نمیتونم ات رو دوباره اونجوری ببینم..اون تازه فراموشت کرده.. فقط ولش کن
ج:حتی تو هم ات رو خوب نمیشناسی...
م:چند بار آوندی بهت گفتم نه...چرا بیخیال نمیشی
ج:چون عاشقشم
*پایان مکالمه
گوشی رو قطع کرد...
چیم:انگار واسه جفتمون یه چیزی روشن شد..
ات کاملا متعجب شده بود..
به جیمین زل زده بود...اشک تو چشماش حلقه زده بود..
چیم:حالا قبول میکنی؟
ات:نمیتونم...
چیم:من دوست دارم...تو هم دوسم داری..چرا قبول نمیکنی؟
ات:اون زخما..
چیم:باهم خوبشون میکنیم فرشته کوچولو
خب؟
ات هیچی نگفت..
چیم:خیلی خب...میزارم فکر کنی..ولی من صبر ندارم..پس واسه اینکه دلتو به دست بیارم میامو پیشت زندگی میکنم..تو بخواب
نزاشت ات جوابی بده.. و رفت و وسایل خودشو از تو ماشین آورد..
وقتی برگشت ات خواب بود...پیشش نشست..کمی به ات نگاه کرد...متوجه اشک روی صورتش شد..اون اشک رو بوسید...و ردش رو از روی صورت ات پاک کرد..
چند ساعتی گذشت..
ادامه دارد..
۳.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.