بادیگارد ایرانی من🖤🥷
بادیگارد ایرانی من🖤🥷
جیمین:سه روز از اون ماجرا میگذره نازنین حتی نمیزاشت پشه بیاد طرفم
رفتم ناهار بخورم که به دفعه قاشق رو انداخت
نازنین:دیدم یه پسره تویه غذایه جیمین زهر ریخ جیمین میگف چشماش شبیه گوداله چشمایه اونم همینجوری بود یعنی امکان داره تو فکر بودم وقتی نگاه کردم دیدم جیمین داره غذا رو میخوره با تمام سرعت دوییدم قاشق رو پرت کردم
مگه نگفتم قبله غذا خوردن به من بگو اون پسره
برگشتم دیدم اصلا نیس با تعجب دور برم رو نگاه کردم نبودش بیشتر گشتم که از پنجره دیدم داره سواره ماشین میشه(ارتفاع داره سالن غذا خوری میزه جیمین کناره پنجرست)
با عصبانیت به جیمیم نگاه کردم غذا رو گرفتم و ریختم تو سطل آشغال دوییدم بیرون ماشینش تازه راه افتاد بود دوییدم دنبالش باید از ماشین ها استفاده کنم یه ماشین تازه راه افتاد پریدم رو صندقش پریدم رو ماشین بعده پریدم اتوبوس رو گرفتم رفتم سقفش(بالا اتوبوس جایه گذاشتن ساک بود)نرده هایه دور بر رو گرفتم تو ترافیک ماشینش رو دیدم پریدم رو کاپوت ماشین رسید به ترافیک پریدم رو ماشین و بعدی و بعدی تا رسیدم به ماشینش پریدم روش و با پا رفتم تو پنجره که خورد بهش از دره بغلش افتاد بیرون
وسطه خیابون دعوام شد یقش رو گرفتم
تو کی هستی چرا بهش شلیک کردی و تو غذاش زهر ریختی؟؟
هه سونگ: من نمیدونم چی میگی تو کی هستی
خودت رو به موش مردگی نزن میدونم خودتی بگو کی هسی
هه سونگ:پس تو همون سگشی که همه ازش میترسن؟؟
پس خودت اعتراف کردی کی هستییی؟؟
هه سونگ:من کسیم که عشقش رو بخاطره اون از دست داد
چی؟؟ چرا چرت و پرت میگی؟؟
هه سونگ: ارهههه تو اون تصادف چون اون فرد مشهوری بود به درمانش رسیدن و اصلا ندیدن عشقه من تویه ماشینه و اون ماشین ترکید و اون مرد هیچکسی توجه نکرد بهش توجه نکرددددد
نازنین: دستم شل شد با بهت ازش دور شدم شروع کردم راه رفتن که به خودم اومدم دیدم داره بارون میاد و شب شده
ای وااای جیمین
سواره تاکسی شدم و رفتم خونه
وقتی رسیدم کل خونه رو گشتم ولی اصلا جیمین رو ندیدم
جیمین: دیر کرده بود رفتم تو خیابون دنبالش تلفنش خاموش بود ماشین منم پنچر همه جاهایی که تو این یه ماه میرفت رو گشتم ولی نبود داشتم برمیگشتم که چند نفر منو بردن تو خیابون شروع کردن زدن
نازنین: تویه بارون رفتم دنبالش تمامی کوچه پس کوچه هارو گشتم که بالاخره صدایه داد شنیدم
جیمین: یکیشون چاقو رو کشید رویه شکمم و سطحش بریده شد
اااااخ
نازنین: با شتاب به سمت صدا رفتم
پارت سی و شش🥷🖤
جیمین:سه روز از اون ماجرا میگذره نازنین حتی نمیزاشت پشه بیاد طرفم
رفتم ناهار بخورم که به دفعه قاشق رو انداخت
نازنین:دیدم یه پسره تویه غذایه جیمین زهر ریخ جیمین میگف چشماش شبیه گوداله چشمایه اونم همینجوری بود یعنی امکان داره تو فکر بودم وقتی نگاه کردم دیدم جیمین داره غذا رو میخوره با تمام سرعت دوییدم قاشق رو پرت کردم
مگه نگفتم قبله غذا خوردن به من بگو اون پسره
برگشتم دیدم اصلا نیس با تعجب دور برم رو نگاه کردم نبودش بیشتر گشتم که از پنجره دیدم داره سواره ماشین میشه(ارتفاع داره سالن غذا خوری میزه جیمین کناره پنجرست)
با عصبانیت به جیمیم نگاه کردم غذا رو گرفتم و ریختم تو سطل آشغال دوییدم بیرون ماشینش تازه راه افتاد بود دوییدم دنبالش باید از ماشین ها استفاده کنم یه ماشین تازه راه افتاد پریدم رو صندقش پریدم رو ماشین بعده پریدم اتوبوس رو گرفتم رفتم سقفش(بالا اتوبوس جایه گذاشتن ساک بود)نرده هایه دور بر رو گرفتم تو ترافیک ماشینش رو دیدم پریدم رو کاپوت ماشین رسید به ترافیک پریدم رو ماشین و بعدی و بعدی تا رسیدم به ماشینش پریدم روش و با پا رفتم تو پنجره که خورد بهش از دره بغلش افتاد بیرون
وسطه خیابون دعوام شد یقش رو گرفتم
تو کی هستی چرا بهش شلیک کردی و تو غذاش زهر ریختی؟؟
هه سونگ: من نمیدونم چی میگی تو کی هستی
خودت رو به موش مردگی نزن میدونم خودتی بگو کی هسی
هه سونگ:پس تو همون سگشی که همه ازش میترسن؟؟
پس خودت اعتراف کردی کی هستییی؟؟
هه سونگ:من کسیم که عشقش رو بخاطره اون از دست داد
چی؟؟ چرا چرت و پرت میگی؟؟
هه سونگ: ارهههه تو اون تصادف چون اون فرد مشهوری بود به درمانش رسیدن و اصلا ندیدن عشقه من تویه ماشینه و اون ماشین ترکید و اون مرد هیچکسی توجه نکرد بهش توجه نکرددددد
نازنین: دستم شل شد با بهت ازش دور شدم شروع کردم راه رفتن که به خودم اومدم دیدم داره بارون میاد و شب شده
ای وااای جیمین
سواره تاکسی شدم و رفتم خونه
وقتی رسیدم کل خونه رو گشتم ولی اصلا جیمین رو ندیدم
جیمین: دیر کرده بود رفتم تو خیابون دنبالش تلفنش خاموش بود ماشین منم پنچر همه جاهایی که تو این یه ماه میرفت رو گشتم ولی نبود داشتم برمیگشتم که چند نفر منو بردن تو خیابون شروع کردن زدن
نازنین: تویه بارون رفتم دنبالش تمامی کوچه پس کوچه هارو گشتم که بالاخره صدایه داد شنیدم
جیمین: یکیشون چاقو رو کشید رویه شکمم و سطحش بریده شد
اااااخ
نازنین: با شتاب به سمت صدا رفتم
پارت سی و شش🥷🖤
۷.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.