از همان اول هم حال هوای اسفند را دوست نداشتم

از همان اول هم ، حالُ هوایِ اسفند را دوست نداشتم .
انگار یک جور هول و تکاپو ، به جانِ مردم انداخته است ، احساس میکنم داریم به آخرین ماهِ سالمان ظلم میکنیم .
قدرش را نمیدانیم ،
هیچوقت روزهای اسفند را درک نکردیم ، و‌ ساده از کنارش گذشتیم .
هیچوقت مثلِ فروردین و مهر ماهمان برایش تلاشی نکردیم .
همیشه دوست داشتیم ‌زودتر بگذرد وبرود !
در اسفند
همه خودشان را آماده میکنند ، برای آمدن یک سالِ جدید‌ .
در روز های اولش مادرانمان مشغولِ خانه تکانی هستند .
اما من فکر میکنم کاش میشد دل هایمان را هم بتکانیم ، تا خالی شود از هرچه کینه و ناراحتیست ،
افرادی هم هستند که وقتشان را در خیابان ها میگذرانند ، و درگیر ِ مقایسه کردن قیمت فلان مانتو با مغازه ی دیگر هستند .
در روز های آخر اما شور و هیجان بیشتری به سراغ مردم می آید ،
لذت خریدنِ سبزه ، و ماهی قرمز ِ سفره ی هفت سین را میتوان دید ، اما بعضی از ما در اسفند خسته ایم ، هرچه تلاش میکنیم
انگار نمیرسیم .
یازده ماه خوشی و ناراحتی را به جان خریده ایم ، و گذرانده ایم .
چطور میشود با حجمِ این همه خاطره
آنقدر تکاپو داشته باشیم ، و ذوق کنیم برای آمدنِ یک سال ِ‌جدید
کاش میشد اسفند را ،خستگی در کنیم ،
بمانیم
فکرکنیم
اما نمیدانم چرا مدام سرعتمان را بیشتر میکنیم ، و‌ قدرِ روز های خوبش را نمیدانیم
اسفند را باید به پاسِ جا دادنِ تمام خاطراتمان در لحظه هایش ، برای هوای خوب ٌ و‌ دلپذیرش که چهار فصل ِ مان را یاد آوری میکند ،
"قدم زد" آن هم آهسته و آرام ...



صبح تون بخـــــیر😉