به طرز گریه داری این روزها دلم یک اتفاق خوب میخواهد ، هرچ
به طرز گریه داری این روزها دلم یک اتفاق خوب میخواهد ، هرچقدر ساده باشد ،
اما دلم یک اتفاق خوب میخواهد ،
مثلا یک روز صبح که بیدار میشوم یک شماره که حتی سیو هم ندارمش اس ام اس داده باشد و بگوید ،
فلانی جان میدانی چند مدت است همدیگر را ندیده ایم ؟
ای لعنت بر آن وجدان تو که همین دیدن را هم از ما دریغ میکنی ، من فلانی ام ، شماره ات را از گوشی قدیمی ام برداشتم ،
مرتیکه تو اصلا میدانی ما چقدر خاطرات خوب داریم برای مرور کردن ، بیا پدر سوخته ی فلان فلان شده ،
بیا که بدجوری دلتنگت هستم لعنتی ،
خدا این موبایلِ قدیمی ام را حفظ کند،یکبار به دردم خورد حداقل
دلم میخواهد یکی همینطور یکهو بدون هیچ مقدمه ای بگوید فُلانی بیا امروز را برویم پیاده روی ،
کدام خیابان ها را خیلی وقت است که نرفته ای ؟
بگو ببینم با کدام خیابان هاست که سال هاست قهری ؟
بیا برویم همانجاها ،
بیا برویم یکم ویترین نگاه کنیم ،
بیا برویم هر کوفتی که مغازه ها گذاشته اند برای فروش را همینطور الکی برانداز کنیم ،
بیا برویم توی پیاده روها نامنظم راه برویم و به بعضی از مردم از عمد تنه بزنیم و بخندیم و بعد با همان لبخند از آنها معذرت خواهی کنیم و آنها فکر کنند که دیوانه ایم ،
بیا فلانی جان ،
نگو نه ، بیا برویم ، بیا اصلا در تقویممان امروز را بکنیم روز جهانی پیاده روی دونفره یمان ،
و من هیچ رقمه نتوانم به او جواب رد بدهم
مثلا یکی باشد هر صبح به آدم مسیج بزند و بگوید صبح بخیر ، اصلا بدون هیچ چشم داشتی ،
اصلا انگار از دولت حقوق بگیرد بابت این کار ،
فقط یک نفر باشد که آرزو کند این صبح را بخیری بگذرانم ،
اصلا آنقدر دلچسب شود که شب ها زودتر بخوابم که صبح ها زودتر صبح بخیرش را بخوانم ،
اصلا نمیدانی که چه معجزه ای میکند این صبح بخیرها ،
انگارکه در زندگی همیشه باید کسی باشد که به آدم صبح بخیر بگوید و بعد آدم تمام روزش را هی فکر کند که یکی حواسش به آدم هست ، همانی که صبح بخیر گفته است ،
همانی که برایش مهم ام
مثلا یکی بیاید و برای همیشه بماند ، باشد ، نرود ،
یکی که قدرت همه چیز را داشته باشد ،
قدرت اینکه وقتی لج آورده ای و میخواهی طبق معمول با کله ی خودسر خودت بروی جلو بتواند جلویت را بگیرد و بگوید اینبار دیگر نه و به آنی منصرفت کند ،
اصلا هر جایی که دلش میخواهد و میداند راه ، راه رفتن نیست بتواند به چشم برهم زدنی منصرفت کند ، آخ که چقدر خوبند اینهایی که میتوانند با تو هر کاری بکنند و تو با جان و دل میخواهی هر کاری برایشان بکنی ،
اینها باید بیایند و همیشه باشند ،
اصلا هیچوقت نروند ،
اصلا راه رفتن برایشان از پیش تو وجود نداشته باشد ،
یکی از این آمدن ها برایت اتفاق بیوفتد ،
فقط یکی ..
این روزها آنچنان دلم یک اتفاق خوب میخواهد که آن سرش ناپیدا
کاش میشد هر جا که دلت خواست یک النگ به پاهای این " اتفاق بی مصب " بزنی و بیوفتد
بلند بلند با خودم فکر میکنم و فردای دیگری از کف میرود
میرود که میرود
و من همچنان دلم یک اتفاق خوب میخواهد ...
اما دلم یک اتفاق خوب میخواهد ،
مثلا یک روز صبح که بیدار میشوم یک شماره که حتی سیو هم ندارمش اس ام اس داده باشد و بگوید ،
فلانی جان میدانی چند مدت است همدیگر را ندیده ایم ؟
ای لعنت بر آن وجدان تو که همین دیدن را هم از ما دریغ میکنی ، من فلانی ام ، شماره ات را از گوشی قدیمی ام برداشتم ،
مرتیکه تو اصلا میدانی ما چقدر خاطرات خوب داریم برای مرور کردن ، بیا پدر سوخته ی فلان فلان شده ،
بیا که بدجوری دلتنگت هستم لعنتی ،
خدا این موبایلِ قدیمی ام را حفظ کند،یکبار به دردم خورد حداقل
دلم میخواهد یکی همینطور یکهو بدون هیچ مقدمه ای بگوید فُلانی بیا امروز را برویم پیاده روی ،
کدام خیابان ها را خیلی وقت است که نرفته ای ؟
بگو ببینم با کدام خیابان هاست که سال هاست قهری ؟
بیا برویم همانجاها ،
بیا برویم یکم ویترین نگاه کنیم ،
بیا برویم هر کوفتی که مغازه ها گذاشته اند برای فروش را همینطور الکی برانداز کنیم ،
بیا برویم توی پیاده روها نامنظم راه برویم و به بعضی از مردم از عمد تنه بزنیم و بخندیم و بعد با همان لبخند از آنها معذرت خواهی کنیم و آنها فکر کنند که دیوانه ایم ،
بیا فلانی جان ،
نگو نه ، بیا برویم ، بیا اصلا در تقویممان امروز را بکنیم روز جهانی پیاده روی دونفره یمان ،
و من هیچ رقمه نتوانم به او جواب رد بدهم
مثلا یکی باشد هر صبح به آدم مسیج بزند و بگوید صبح بخیر ، اصلا بدون هیچ چشم داشتی ،
اصلا انگار از دولت حقوق بگیرد بابت این کار ،
فقط یک نفر باشد که آرزو کند این صبح را بخیری بگذرانم ،
اصلا آنقدر دلچسب شود که شب ها زودتر بخوابم که صبح ها زودتر صبح بخیرش را بخوانم ،
اصلا نمیدانی که چه معجزه ای میکند این صبح بخیرها ،
انگارکه در زندگی همیشه باید کسی باشد که به آدم صبح بخیر بگوید و بعد آدم تمام روزش را هی فکر کند که یکی حواسش به آدم هست ، همانی که صبح بخیر گفته است ،
همانی که برایش مهم ام
مثلا یکی بیاید و برای همیشه بماند ، باشد ، نرود ،
یکی که قدرت همه چیز را داشته باشد ،
قدرت اینکه وقتی لج آورده ای و میخواهی طبق معمول با کله ی خودسر خودت بروی جلو بتواند جلویت را بگیرد و بگوید اینبار دیگر نه و به آنی منصرفت کند ،
اصلا هر جایی که دلش میخواهد و میداند راه ، راه رفتن نیست بتواند به چشم برهم زدنی منصرفت کند ، آخ که چقدر خوبند اینهایی که میتوانند با تو هر کاری بکنند و تو با جان و دل میخواهی هر کاری برایشان بکنی ،
اینها باید بیایند و همیشه باشند ،
اصلا هیچوقت نروند ،
اصلا راه رفتن برایشان از پیش تو وجود نداشته باشد ،
یکی از این آمدن ها برایت اتفاق بیوفتد ،
فقط یکی ..
این روزها آنچنان دلم یک اتفاق خوب میخواهد که آن سرش ناپیدا
کاش میشد هر جا که دلت خواست یک النگ به پاهای این " اتفاق بی مصب " بزنی و بیوفتد
بلند بلند با خودم فکر میکنم و فردای دیگری از کف میرود
میرود که میرود
و من همچنان دلم یک اتفاق خوب میخواهد ...
۱۱.۴k
۲۱ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.