P¹⁶
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر ❤️🔥
#Bts
part16
در خطری فشار زیادی از حمله الکسی روت بوده و هست.
ولی این خوبه چون باید بهت نشون بدم چه قدرت هایی داری...
وقتی که توی اون حفاظ بنفش بود از یکی از قدرتات استفاده کردی ولی چون اماده نبودی خیلی ضعیفت کرد.
ببین قدرت های تو شامل میشه از:
محافظت_امید_عشق_و درمان.
تو قوی تر از اونی هستی که بدونی اینو بهت قول میدم...
توی اون کتاب همه ی اینا نوشته شدن.
خب دیگه برای امروزت بسه بنظرم باید بهوش بیاین دیگه...
ات: چی منطورت با کیان؟
رزالیندا: همتون.!
ویو ات در خواب: مجددا هلم داد...!(جیغغغغ)
ویو شوگا
ضربان قلب ات ایستاد...
از اتاق زدم بیرون پرستار پرستار کمک کنین!
داره میمیره!
اعضا: چی شده...؟!
جیمین: حالش خوبه؟
شوگا: نه، کمک کنین داره میمیره...
پرستار: لطفا اینجارو خلوط کنی.
نامجون: دیگه تموم میدونستم نباید میزاشتم برین بیرون الان باید به بقیه چی بگم؟!
(ات رو بردن آیسیو)
ویو شوگا:
احساس گناه میکردم...
همه اینا تقصیر منه، نباید میزاشتم اینطوری میشد.
رفتم توی دستشویی، اشک توی چشام جمع شده بود. اولین بار بود یک همچین حسی به یک نفر داشتم...
ویوات:
من بهوش نیومدم هنوز توی همون دنیای عجیبم... چرا؟ رزالیندا جواب بده..
رزالیندا: اوه، بد شد که الان داری میمیری..
ات: چی چیمیگی تو وای!
رزالیندا: ام وایسا.
ویو ات در خواب: هی اون منم اونجا دارن تلاش میکنن منو نجات بدن؟!(با بغض)
رزالیندا: اره متاسفانه، روحتم از بدنت جدا شده که الان اینارو میبینی.
ات: هی اون شوگا داره گریه میکنه؟!
تاحالا ندیدم واسه کسی گریه کنه...
رزالیندا: اره مثل اینکه!
ولی فرقش اینه مثل بقیقه کنار هم نیستن نمیخواد کسی ببنتش.
ات: هی رزالیندا هر جور شده من باید برگردم...
زود باش یک کاری بکن.!
نباید اینطوری بشه...
رزالیندا: فکر کنم سرنوشتت اینه...!
ات: چی داری میگی! پس الکسی چی؟ اونا نمیتونن جلوشو بگیرن..
هی کمک کن خواهش میکنم.. 😢
رزالیندا: خی فکر کنم یک راهی هست ولی یکی از اون دنیا نجاتت بده بزار سعی کنم...
ویو شوگا:
هی چرا نقدر گیج شدم یهو...
وایسا من کجام؟!
هی ات تویی؟
ات: شوگا...!
ویو ات:
شوگا از دور دوید و بغلم کرد!
شوگا: ات تو خوبی؟!
اما تو داشتی میمردی..
ات: همچنان هم دارم میمیرم تو باید کمک کنی لطفا کمکم کن، نمیخوام اینطوری تموم شه...
شوگا: منم نمیزارم اینطوری تموم شه!
فقط بگو چطوری باید کمکت کنم.
رزالیندا: شوگا؟شوگایی دیگه اره؟
شوگا: تو منو از کجا میشناسی؟!
رزالیندا: من دستیار اتم تو نشان دار محافظی
من دستیار تورو هم میشناسم.. ام اسمش چی بود؟ اها اره رزت بود.
خب ببین تو باید، ام نمیدونم یک چیزی که ی ارتباط قوی رو باهم دیگه داشتین برام بیاری
چون من یک وردی رو اجرا کردم....
#هفت_پسر_و_یک_دختر ❤️🔥
#Bts
part16
در خطری فشار زیادی از حمله الکسی روت بوده و هست.
ولی این خوبه چون باید بهت نشون بدم چه قدرت هایی داری...
وقتی که توی اون حفاظ بنفش بود از یکی از قدرتات استفاده کردی ولی چون اماده نبودی خیلی ضعیفت کرد.
ببین قدرت های تو شامل میشه از:
محافظت_امید_عشق_و درمان.
تو قوی تر از اونی هستی که بدونی اینو بهت قول میدم...
توی اون کتاب همه ی اینا نوشته شدن.
خب دیگه برای امروزت بسه بنظرم باید بهوش بیاین دیگه...
ات: چی منطورت با کیان؟
رزالیندا: همتون.!
ویو ات در خواب: مجددا هلم داد...!(جیغغغغ)
ویو شوگا
ضربان قلب ات ایستاد...
از اتاق زدم بیرون پرستار پرستار کمک کنین!
داره میمیره!
اعضا: چی شده...؟!
جیمین: حالش خوبه؟
شوگا: نه، کمک کنین داره میمیره...
پرستار: لطفا اینجارو خلوط کنی.
نامجون: دیگه تموم میدونستم نباید میزاشتم برین بیرون الان باید به بقیه چی بگم؟!
(ات رو بردن آیسیو)
ویو شوگا:
احساس گناه میکردم...
همه اینا تقصیر منه، نباید میزاشتم اینطوری میشد.
رفتم توی دستشویی، اشک توی چشام جمع شده بود. اولین بار بود یک همچین حسی به یک نفر داشتم...
ویوات:
من بهوش نیومدم هنوز توی همون دنیای عجیبم... چرا؟ رزالیندا جواب بده..
رزالیندا: اوه، بد شد که الان داری میمیری..
ات: چی چیمیگی تو وای!
رزالیندا: ام وایسا.
ویو ات در خواب: هی اون منم اونجا دارن تلاش میکنن منو نجات بدن؟!(با بغض)
رزالیندا: اره متاسفانه، روحتم از بدنت جدا شده که الان اینارو میبینی.
ات: هی اون شوگا داره گریه میکنه؟!
تاحالا ندیدم واسه کسی گریه کنه...
رزالیندا: اره مثل اینکه!
ولی فرقش اینه مثل بقیقه کنار هم نیستن نمیخواد کسی ببنتش.
ات: هی رزالیندا هر جور شده من باید برگردم...
زود باش یک کاری بکن.!
نباید اینطوری بشه...
رزالیندا: فکر کنم سرنوشتت اینه...!
ات: چی داری میگی! پس الکسی چی؟ اونا نمیتونن جلوشو بگیرن..
هی کمک کن خواهش میکنم.. 😢
رزالیندا: خی فکر کنم یک راهی هست ولی یکی از اون دنیا نجاتت بده بزار سعی کنم...
ویو شوگا:
هی چرا نقدر گیج شدم یهو...
وایسا من کجام؟!
هی ات تویی؟
ات: شوگا...!
ویو ات:
شوگا از دور دوید و بغلم کرد!
شوگا: ات تو خوبی؟!
اما تو داشتی میمردی..
ات: همچنان هم دارم میمیرم تو باید کمک کنی لطفا کمکم کن، نمیخوام اینطوری تموم شه...
شوگا: منم نمیزارم اینطوری تموم شه!
فقط بگو چطوری باید کمکت کنم.
رزالیندا: شوگا؟شوگایی دیگه اره؟
شوگا: تو منو از کجا میشناسی؟!
رزالیندا: من دستیار اتم تو نشان دار محافظی
من دستیار تورو هم میشناسم.. ام اسمش چی بود؟ اها اره رزت بود.
خب ببین تو باید، ام نمیدونم یک چیزی که ی ارتباط قوی رو باهم دیگه داشتین برام بیاری
چون من یک وردی رو اجرا کردم....
۳.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.