رمان شینیگامی پارت پنجم
لحظاتی آن دو به هم خیره شدند.پسر به کلید یدکش نگاه کرد تا شماره اش را چک کند. شماره درست بود. از طرفی هم به نظر نمی آمد که این دختر به صورت غیرقانونی یا یواشکی داخل آمده باشد . پسر لبخند دوستانه ای زد و گفت:«شب بخیر ؛ میگم مطمئنی که اتاقو درست اومدی؟»
دختر به صورت پسر خیره شده بود ، دست هایش را بالا گرفت و با زبان اشاره گفت:«آره ، گفتن اینجا رزروه ، فکر کنم دیر کردید اتاقتون رو دادن به من. شرمنده.» وقتی دید که پسر متوجه نمی شود ، دفترچه و خودکار هتل را که روی میز بود برداشت و حرفش را نوشت.پسر نوشته اش را خواند و چین ظریفی بین ابروهایش افتاد که سریعا محو شد و همان لبخند سابق جایش را گرفت.
_همکار من یه چیزی اینجا گذاشته ، اگر میشه برش دارم و برم.»
کلاریس سرش را به علامت تایید تکان داد و پسر تازه متوجه سمعک هایی شد که داخل گوش های دختر قرار داشتند.
_ممنون.» پسر دور اتاق چرخید. کشوها و کمدها را باز کرد ، زیر فرش ، بین شکاف های پارکت ، لا به لای ورق های دفتر تلفن ،بین دوخت های روبالشی و...همه و همه را گشت. به جاهایی سرک کشید که کلاریس حتی از وجودشان بی خبر بود.همانجا ایستاده و پسر را تماشا می کرد.وقتی پسر از کنارش رد شد تا برود و داخل دستشویی را بگردد ، آنقدر از نزدیک کلاریس رد شد که کلاریس توانست برخورد لبه کتش را که روی شانه انداخته بود ، با بدن خودش احساس کند.پسر چند دقیقه داخل دستشویی را گشت ، سپس بیرون آمد ، معذرت خواهی کرد و از اتاق خارج شد.بعد از رفتنش ، کلاریس داخل دستشویی را نگاه کرد و فهمید که پسر بالاخره چیزی را که دنبالش بوده ، پشت یک کاشی لق دیوار پیدا کرده.تا اینجای قضیه مشکلی نبود. کار از جایی خراب شد که کلاریس گوشی تلفن همراهش را کنار سینک دستشویی پیدا کرد.در حالی که مطمئن بود گوشی تلفن داخل جیبش بوده و از وقتی وارد هتل شده ، از آن استفاده نکرده.پسر غریبه گوشی اش را چک کرده بود.
دختر به صورت پسر خیره شده بود ، دست هایش را بالا گرفت و با زبان اشاره گفت:«آره ، گفتن اینجا رزروه ، فکر کنم دیر کردید اتاقتون رو دادن به من. شرمنده.» وقتی دید که پسر متوجه نمی شود ، دفترچه و خودکار هتل را که روی میز بود برداشت و حرفش را نوشت.پسر نوشته اش را خواند و چین ظریفی بین ابروهایش افتاد که سریعا محو شد و همان لبخند سابق جایش را گرفت.
_همکار من یه چیزی اینجا گذاشته ، اگر میشه برش دارم و برم.»
کلاریس سرش را به علامت تایید تکان داد و پسر تازه متوجه سمعک هایی شد که داخل گوش های دختر قرار داشتند.
_ممنون.» پسر دور اتاق چرخید. کشوها و کمدها را باز کرد ، زیر فرش ، بین شکاف های پارکت ، لا به لای ورق های دفتر تلفن ،بین دوخت های روبالشی و...همه و همه را گشت. به جاهایی سرک کشید که کلاریس حتی از وجودشان بی خبر بود.همانجا ایستاده و پسر را تماشا می کرد.وقتی پسر از کنارش رد شد تا برود و داخل دستشویی را بگردد ، آنقدر از نزدیک کلاریس رد شد که کلاریس توانست برخورد لبه کتش را که روی شانه انداخته بود ، با بدن خودش احساس کند.پسر چند دقیقه داخل دستشویی را گشت ، سپس بیرون آمد ، معذرت خواهی کرد و از اتاق خارج شد.بعد از رفتنش ، کلاریس داخل دستشویی را نگاه کرد و فهمید که پسر بالاخره چیزی را که دنبالش بوده ، پشت یک کاشی لق دیوار پیدا کرده.تا اینجای قضیه مشکلی نبود. کار از جایی خراب شد که کلاریس گوشی تلفن همراهش را کنار سینک دستشویی پیدا کرد.در حالی که مطمئن بود گوشی تلفن داخل جیبش بوده و از وقتی وارد هتل شده ، از آن استفاده نکرده.پسر غریبه گوشی اش را چک کرده بود.
۳.۱k
۰۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.