از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما،
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

#حسین_منزوی


💫🎋
دیدگاه ها (۱)

صورت ناز تو روی ماه را کم می کندپیش برق چشم تو خورشید سر خم ...

به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان راکه تا هستیم بشناسیم ...

اگر با گریه‌های خویش می‌رقصم  همینم من و هرکس هرچه می‌خواهد ...

بی تو شیرازه جانم شده پاشیده ز همغمت انگار به نابودی من خورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط