در شهر هیچ جا قراری نمانده است

در شهر، هیچ جا قراری نمانده است
جایی برای دیدن یاری نمانده است
 
دیوارها از آگهی فوت پر شدند
جایی برای هيچ شعاری نمانده است
 
در گوش‌های خسته‌ی ما پنبه كرده‌اند
گوشی برای داد و هواری نمانده است
 
اين برف بی‌ملاحظه كی قطع می‌شود؟
در سررسيد، هيچ بهاری نمانده است
 
در دستهای يخ‌زده‌ام، ها نمی‌كنم
در سينه‌های سرخ‌، بخاری نمانده است
 
اين شهر در محاصره‌ی موريانه‌هاست
چوبی برای چوبه‌ی داری نمانده است
 
ما باختيم، ما همگی پاك باختيم
سرمايه‌ای برای قماری نمانده است
 
از هر طرف به كوچه‌ی بن‌بست می‌رسيم
از هيچ سمت، راه فراری نمانده است
 
جامانده‌ايم پشت بليطی كه باطل است
در ايستگاه، هيچ قطاری نمانده است
 
آه ای خدا! بيا برويم از جهان ما
در اين جهان برای تو كاری نمانده است...

#سعید_حیدری_ساوجی

❤❤
دیدگاه ها (۱)

عشق را نازم كه بر اين دل نظر دارد هنوزاز تمام ِ زير و ب...

ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﺸﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﺸﻮﻡ ﻟﯿﻼ ﻣﻦﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻏﺮﻕ ﺳﺨﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﮕﺎﻥ، ﺍﻻ...

آه ای همدم دیرینه! مرا یادت هست؟ذره‌ای از من و آن خاطره‌ها ی...

تن بلورین ماه من! مویت شب یلدایی استاینهمه محشر شدن اسراف در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط