MY FOX pt 5
ا.ت داشت میرفت سمت در که یهو یه سوال براش پیش اومد:
+میگما آجوشی... طبق افسانه ها، تو یه سال دیگه ناپدید میشی درسته؟
_(لبخند غمگین) یه سال نه... چند ماه دیگه(:
+چی؟ اما...
_میدونم بده اما نراحت نباش... من باید توی این 999 سال باید کاری میکردم که انسان بشم ولی کاری نکردم.
+میتونم بپرسم چرا؟
_چون انسان ها خطرناک ترین موجودات روی زمینند.
+منم اینو قبول دارم... ولی حد اقل به خاطر اطرافیانت هم که شده باید سعی میکردی که انسان بشی چون توی این مدت خیلیا به تو دل بستند ولی تو الان بدون اینکه به اونا بگی و اونا بفهمند، ناپدید میشیو این اصلا برای ما انسان ها حس خوشایندی نیست(:
_یعنی چی حس خوشایندی نیست؟
+ببین انسان ها توی زندگیشون هم خوبی دارن و هم بدی. این خوبی شامل اتفاقات خوب مثل بچه دار شدنو این جور چیزاست. ولی این بدی شامل اتفاقات بد هست مثل خیانت کردن یا تنها شدن یا مردن عزیزان. اینا روی قلب یه ادم خیلی تأثیر داره ولی برای تو نداره.
_ا.ت
+بله؟
_جوری حرف میزنی که انگار تموم اینارو تجربه کردی درسته؟
+(لبخند غمگین) من از دست دادن عزیزانو تجربه کردم. خیانت کردنو تجربه کردم و همینطور تنها شدن. من همیشه توی اکیپ دوستام اضافه بودم. این حس اضافه بودن خیلی بَده امید وارم هیچوقت بهش دچار نشی.
_ا.ت... من متأسفم... میتونم بغلت کنم؟
+ب... باشه.
ا.ت به بغل جیهوپ رفت و اونجا بود که دیگه نتونست اشکاشو کنترل کنه و مثل ابر بهاری گریه میکرد:
_گریه کن... با اینکه من هیچی از احساسات انسانها نمیدونم ولی اینو میدونم که برای اینکه آروم بشی، الان باید گریع کنی!
+هق ببخ هق شید هق من هق من
_هیسسس الان نمیخواد حرفی بزنی.(موهاشو نوازش میکنه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+گومیهوووو من اومدمممم کجاییییی؟
_عشقم برگشتی؟
+اوهومممم (میپره بغل جیهوپ)
_دلم برات یه ذره شده بود باید تلافی این دلتنگیو بدیاااا
+باشه بابا(لپشو بوس میکنه)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ا.ت
خدایااااا این چه خوابی بود من دیدم هوفففف فکر کن با یکی که 980 سال ازت بزرگتره تو رابطه باشی... ولی از حق نگذریم خیلی خوشگل و جذابه... ا.ت دیوونه شدی این حرفا چیه میزنی... آهههه خدایا بهم صبر بده.
_آجوما بیا پایین شام حاضره.
+اومدم آجوشیییی
_زهرماررررر
(اینارو با داد میگند تا صداهاشون بهم برسه)
+خودت زهرماررررر
_(خنده) باشه من تسلیم فقط غذا الان یخ میکنه زود بیا.
+(خنده ی کوتاه) باشه اومدم.
ــــــــــــــــــــــ
+سلام آجوشی جونم... اومممم چه بویی راه انداختییی بخدا تو دستپختت از منم بهتره.
_بله دیگه... نا سلامتی 999 سال عمر کردماااا.
+راستی... درمورد اسم هامون باید باهم صحبت کنیم... مثلا من چی باشم و تو چی باشی... خب ببین تو 980 سال از من بزرگ تری پس با این حساب من آقا بزرگ صدات میکنمـ.
_چون تو هم 980 سال از من کوچیکتری، تورو خب...
یهو در با شدت باز شد. ا.ت با جیغ پرید توی بغل جیهوپ...
+میگما آجوشی... طبق افسانه ها، تو یه سال دیگه ناپدید میشی درسته؟
_(لبخند غمگین) یه سال نه... چند ماه دیگه(:
+چی؟ اما...
_میدونم بده اما نراحت نباش... من باید توی این 999 سال باید کاری میکردم که انسان بشم ولی کاری نکردم.
+میتونم بپرسم چرا؟
_چون انسان ها خطرناک ترین موجودات روی زمینند.
+منم اینو قبول دارم... ولی حد اقل به خاطر اطرافیانت هم که شده باید سعی میکردی که انسان بشی چون توی این مدت خیلیا به تو دل بستند ولی تو الان بدون اینکه به اونا بگی و اونا بفهمند، ناپدید میشیو این اصلا برای ما انسان ها حس خوشایندی نیست(:
_یعنی چی حس خوشایندی نیست؟
+ببین انسان ها توی زندگیشون هم خوبی دارن و هم بدی. این خوبی شامل اتفاقات خوب مثل بچه دار شدنو این جور چیزاست. ولی این بدی شامل اتفاقات بد هست مثل خیانت کردن یا تنها شدن یا مردن عزیزان. اینا روی قلب یه ادم خیلی تأثیر داره ولی برای تو نداره.
_ا.ت
+بله؟
_جوری حرف میزنی که انگار تموم اینارو تجربه کردی درسته؟
+(لبخند غمگین) من از دست دادن عزیزانو تجربه کردم. خیانت کردنو تجربه کردم و همینطور تنها شدن. من همیشه توی اکیپ دوستام اضافه بودم. این حس اضافه بودن خیلی بَده امید وارم هیچوقت بهش دچار نشی.
_ا.ت... من متأسفم... میتونم بغلت کنم؟
+ب... باشه.
ا.ت به بغل جیهوپ رفت و اونجا بود که دیگه نتونست اشکاشو کنترل کنه و مثل ابر بهاری گریه میکرد:
_گریه کن... با اینکه من هیچی از احساسات انسانها نمیدونم ولی اینو میدونم که برای اینکه آروم بشی، الان باید گریع کنی!
+هق ببخ هق شید هق من هق من
_هیسسس الان نمیخواد حرفی بزنی.(موهاشو نوازش میکنه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+گومیهوووو من اومدمممم کجاییییی؟
_عشقم برگشتی؟
+اوهومممم (میپره بغل جیهوپ)
_دلم برات یه ذره شده بود باید تلافی این دلتنگیو بدیاااا
+باشه بابا(لپشو بوس میکنه)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ا.ت
خدایااااا این چه خوابی بود من دیدم هوفففف فکر کن با یکی که 980 سال ازت بزرگتره تو رابطه باشی... ولی از حق نگذریم خیلی خوشگل و جذابه... ا.ت دیوونه شدی این حرفا چیه میزنی... آهههه خدایا بهم صبر بده.
_آجوما بیا پایین شام حاضره.
+اومدم آجوشیییی
_زهرماررررر
(اینارو با داد میگند تا صداهاشون بهم برسه)
+خودت زهرماررررر
_(خنده) باشه من تسلیم فقط غذا الان یخ میکنه زود بیا.
+(خنده ی کوتاه) باشه اومدم.
ــــــــــــــــــــــ
+سلام آجوشی جونم... اومممم چه بویی راه انداختییی بخدا تو دستپختت از منم بهتره.
_بله دیگه... نا سلامتی 999 سال عمر کردماااا.
+راستی... درمورد اسم هامون باید باهم صحبت کنیم... مثلا من چی باشم و تو چی باشی... خب ببین تو 980 سال از من بزرگ تری پس با این حساب من آقا بزرگ صدات میکنمـ.
_چون تو هم 980 سال از من کوچیکتری، تورو خب...
یهو در با شدت باز شد. ا.ت با جیغ پرید توی بغل جیهوپ...
۷.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.