تمام کوچه را رفتم، شبی بازو به بازویت
تمام کوچه را رفتم، شبی بازو به بازویت
دلم میخواست خان باشی و من پهلو به پهلویت...
تصور کن، کنار حوض، بعد از ظهر، ماهیها
تو صحبت میکنی من سرنهادم روی زانویت
بهشت، آغوش امن توست وقتی غصههایم را
بغل وا میکنی و میسپارم دل به جادویت
پر از آرامشم وقتی که انگشتات در موهام
مرا هی میبرد تا چشمه های زیر ابرویت
حسادت میکنم حتی به گلهای متکایی
که چون پیچ امینالدوله میپیچند در مویت
تنت را مرمر از جنس خداوندی تراشیدند
که خود هم مانده در اعجاز چشمان پری خویت
دلم میخواست خان باشی و من پهلو به پهلویت...
تصور کن، کنار حوض، بعد از ظهر، ماهیها
تو صحبت میکنی من سرنهادم روی زانویت
بهشت، آغوش امن توست وقتی غصههایم را
بغل وا میکنی و میسپارم دل به جادویت
پر از آرامشم وقتی که انگشتات در موهام
مرا هی میبرد تا چشمه های زیر ابرویت
حسادت میکنم حتی به گلهای متکایی
که چون پیچ امینالدوله میپیچند در مویت
تنت را مرمر از جنس خداوندی تراشیدند
که خود هم مانده در اعجاز چشمان پری خویت
۱.۳k
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.