التماست می کنم شاید بمانی جان من

التمـاست می کـنم شاید بمـانی جـان من
از چه آخر می روی ازقلب بی سامان من

بی وفـا اینگـونه بـا من عاشق آزاری نکن
رحمی آخرکن به قلب زار و سرگردان من

شهریارت گشتم و دیوانی و از غم گفته ام
ای ثـریّــا شهر تبـریزت شده ایــران من

طوق دلتنگی فشار آورده دیگر بر دلم
الامان از بغض های خفته و پنهان من

#مرتضی_شاکری
دیدگاه ها (۲)

تو همانی که دل از دیدن تو سیر نشدجاودان عشق تو در سینه م...

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنستروز ستاره تا سحر تیره ...

هم صحبت تنهایی من باز ڪجایی؟!امروز خرابم، نڪند دیر بیایی!؟من...

جان من بیرون نیا در شهر غوغا می شودماه رویت را ببیند غر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط