جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۲۱
یعنی چی واقعا یهویی بیماری هاری،گیر افتادن تو یه تیمارستان
و وقتی که دقیقا همه چی داشت خوب پیش می رفت و فقط کافی بود در زیرزمین تا پیدا شدن درمان بمونن
تیمارستان ناامن شد
_هوففف
با بازدمش هوا رو به بیرون فوت کرد
و نگاهی به سون انداخت که بی حوصله گوشه ای با لاهی نشسته بود
به طرف ظرف غذا نگاه کرد و یک پاپ کورن ازش بیرون آورد
_هی سون
سون به سمت کوک رفت
_بیا یه بازی کنیم
سون با خوشحالی تایید کرد
_باشه
با خنده گفت و کوک ازش خواست که سمت مخالفش جای دیوار وایسته
_خب هر پاپ کورنی انداختم سمتت باید بخوریش هر کی بیشتر تونست بخوره برندس
لاهی با خنده به بازی اون دو تا نگاه می کرد
این رفتار از کوک زیادی عجیب و خنده دار بود
آدم خشک و سردی مثل اون حالا داشت با شیطنت رفتار می کرد
لاهی آروم بلند شد و به سمت پنجره رفت و از لای پرده بیرون رو نگاه کرد
_آبجی توهم بیا
سون گفت و لاهی با خنده برگشت
_حتما چند چندین؟
_سون ۸ من ۱۰
کوک گفت و لاهی هم تایید کرد و جای کوک وایستاد
_من قدم نمیرسه براش بندازم
کوک نگاهی به لاهی انداخت و بسته پاپ کورن رو از سون گرفت و مقابلش ایستاد
این یکم بچگونه بنظر می رسید
لاهی با شوق نگاش می کرد
ولش کن بازیه دیگه
(روز ۴ قرنطینه)
کوک آروم چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به لاهی و سون که در بغل هم خوابیده بودن انداخت
با ایرپادش با ته ارتباط گرفت
_هی ته
ته مشغول بازی با پاسوری که مال جین بود شده بود که با شنیدن صدای کوک سریع از جاش بلند شد
_هوفف رفیق حالت خوبه؟
_هوم
_چه خبر؟
کوک خندید آخه توی این جهنم چه خبری بود
_خبر که نیست بدبختی
لاهی موهای پریشونش رو خاروند و نشست و به کوک که با خنده نگاهش می کرد نگاه کرد
_خب دادا فعلا
از ته خداحافظی کرد و به لاهی چشم دوخت
_صبح بخیر
_همچنین
لاهی حالا موقعیت رو مناسب می دونست که راجب اتفاقی که امروز قرار بود بیوفته به کوک بگه
_راستش امروز تمام برقا قطع میشه
_چی؟
کوک تقریبا فریاد زد و سون کنی در جای خودش تکون خورد
_هیشش
لاهی بلند شد و کنارش نشست
_برا ما مهمه اما برای مردم زیرزمین نه چون اونجا به هر حال تاریکه پس لطفاً حرفی به اونا نزن
کوک سردرگم نگاهش کرد
_اصلا لعنت به این دنیا ولش کن اه
لاهی راضی از شروع نشدن بحث خندید
_هی یه فکری به ذهنم رسیده بود اینجا احیانا چاه فاضلاب نداره؟
لاهی با گیجی نگاهش کرد
_باید داشته باشه داره
_چرا از اون راه نریم بیرون به هر حال ما آلوده نیستیم
لاهی به حرف کوک فکر کرد
حق با اون بود اما مکانش کجا بود
و اون مردم اگه اون سه نفر میرفتن چی میشدن؟
_هی نظرت چیه سون و تو برین؟
کوک با تعجب برگشت و نگاهی به چهره لاهی انداخت
_من بدون شما جایی نمیلم
صدای سون باعث شد هر دو به سمتش برگردن
#پارت ۲۱
یعنی چی واقعا یهویی بیماری هاری،گیر افتادن تو یه تیمارستان
و وقتی که دقیقا همه چی داشت خوب پیش می رفت و فقط کافی بود در زیرزمین تا پیدا شدن درمان بمونن
تیمارستان ناامن شد
_هوففف
با بازدمش هوا رو به بیرون فوت کرد
و نگاهی به سون انداخت که بی حوصله گوشه ای با لاهی نشسته بود
به طرف ظرف غذا نگاه کرد و یک پاپ کورن ازش بیرون آورد
_هی سون
سون به سمت کوک رفت
_بیا یه بازی کنیم
سون با خوشحالی تایید کرد
_باشه
با خنده گفت و کوک ازش خواست که سمت مخالفش جای دیوار وایسته
_خب هر پاپ کورنی انداختم سمتت باید بخوریش هر کی بیشتر تونست بخوره برندس
لاهی با خنده به بازی اون دو تا نگاه می کرد
این رفتار از کوک زیادی عجیب و خنده دار بود
آدم خشک و سردی مثل اون حالا داشت با شیطنت رفتار می کرد
لاهی آروم بلند شد و به سمت پنجره رفت و از لای پرده بیرون رو نگاه کرد
_آبجی توهم بیا
سون گفت و لاهی با خنده برگشت
_حتما چند چندین؟
_سون ۸ من ۱۰
کوک گفت و لاهی هم تایید کرد و جای کوک وایستاد
_من قدم نمیرسه براش بندازم
کوک نگاهی به لاهی انداخت و بسته پاپ کورن رو از سون گرفت و مقابلش ایستاد
این یکم بچگونه بنظر می رسید
لاهی با شوق نگاش می کرد
ولش کن بازیه دیگه
(روز ۴ قرنطینه)
کوک آروم چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به لاهی و سون که در بغل هم خوابیده بودن انداخت
با ایرپادش با ته ارتباط گرفت
_هی ته
ته مشغول بازی با پاسوری که مال جین بود شده بود که با شنیدن صدای کوک سریع از جاش بلند شد
_هوفف رفیق حالت خوبه؟
_هوم
_چه خبر؟
کوک خندید آخه توی این جهنم چه خبری بود
_خبر که نیست بدبختی
لاهی موهای پریشونش رو خاروند و نشست و به کوک که با خنده نگاهش می کرد نگاه کرد
_خب دادا فعلا
از ته خداحافظی کرد و به لاهی چشم دوخت
_صبح بخیر
_همچنین
لاهی حالا موقعیت رو مناسب می دونست که راجب اتفاقی که امروز قرار بود بیوفته به کوک بگه
_راستش امروز تمام برقا قطع میشه
_چی؟
کوک تقریبا فریاد زد و سون کنی در جای خودش تکون خورد
_هیشش
لاهی بلند شد و کنارش نشست
_برا ما مهمه اما برای مردم زیرزمین نه چون اونجا به هر حال تاریکه پس لطفاً حرفی به اونا نزن
کوک سردرگم نگاهش کرد
_اصلا لعنت به این دنیا ولش کن اه
لاهی راضی از شروع نشدن بحث خندید
_هی یه فکری به ذهنم رسیده بود اینجا احیانا چاه فاضلاب نداره؟
لاهی با گیجی نگاهش کرد
_باید داشته باشه داره
_چرا از اون راه نریم بیرون به هر حال ما آلوده نیستیم
لاهی به حرف کوک فکر کرد
حق با اون بود اما مکانش کجا بود
و اون مردم اگه اون سه نفر میرفتن چی میشدن؟
_هی نظرت چیه سون و تو برین؟
کوک با تعجب برگشت و نگاهی به چهره لاهی انداخت
_من بدون شما جایی نمیلم
صدای سون باعث شد هر دو به سمتش برگردن
۱.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.