از سر زلف تو پیداست که پیمان شکنی

از سر زلف تو پیداست که پیمان شکنی
نه عجب از تو که پیمان محبان شکنی

رفت با حلقه زلفت دل دیوانه من
کس ندیدم که شود همسفر راهزنی

شور شیرین برد از یاد به فرهاد اگر
شبی از تلخی هجران تو گویم سخنی

گرچه آسان شده ام صید تو عیبم نکنند
گر بدانند خلایق که تو صیاد منی

باد از چهره خوبان چمن پرده فکند
وقت آن شد که تو هم پرده ز رخ بر فکنی

گفتم آخر تو که شمع شب تار دگری
از چه لبخند به پروانه دیوانه زنی

گفت صد خسرو اگر بنده شیرین باشند
قصه شیرین نشود تا نبود کوهکنی

قدرت عشق ببین کز پی عمری یعقوب
دیده روشن کند از بوی خوش پیرهنی

ترسم آخر نفتد زلف تو در چنگ #عماد
که به هر حلقه اش افتاده دل انجمنی


#عماد_خراسانی
دیدگاه ها (۲)

آنکه دائم هوس سوختن ما می‌کرد ،کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌...

از ابتدا بیهوده می‌بارند باران‌هابهتر نخواهد شد کمی حال بیاب...

نامِ من عشق است وغوغا کرده ام پیش از این صد فتنه برپا کرده ا...

تمام کوچه را رفتم، شبی بازو به بازویتدلم می‌خواست خان باشی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط