ترا من چشم در راهم نه مثل شعر نیمایی

« تُرا من چشم در راهم » نه مثل شعر نیمایی
شباهنگام و در ماتم ، میان خواب رؤیایی

نه در شاخ تلاجنها ، نه در یک سایه سنگین
نه با یک قلب افسرده ، به زیر چرخ مینایی

ترا من چشم در راهم ، سحر پهلوی نیلوفر
کنار بَستر شب‌بو ، تو هم از شرق می‌آیی

همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
تو را هر لحظه می‌فهمم ، تو یک احساس زیبایی

« عُزیزُم کاسٍه‌ی چُشْمْم ، سُرایِت »، وای کم گفتم
تمام هستیم از تو ، شما یک قسمت از مایی

میان چشم پر اشکت ، که غَرقم کردی و رفتی
ولی من زندگی کردم ، در آن چشم اَهورایی

دلم می‌خواهد از راهی که رفتی باز برگردی
نه صبر و طاقتی مانده ، نه امیدی به فردایی

فقط این بار می‌پرسم ، جوابش را نمی‌دانم
« تو را من چشم در راهم » ، چرا آخر نمی آیی؟

#سید_قاسم_نظام
دیدگاه ها (۳)

گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برواین جا تن بی جان ...

خبر دارم که با نازت چه با آیینه ها کردیزدی برهم دو پلکت را و...

در گلستان نگاهت سوختم زیبای مندر غم بزم وصالت سوختم زیبای من...

در هفت آسمان چو نداری ستاره ای ای دل کجا روی که بود راه چاره...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط