پادشاه نیانگما برا کلاس های نیانگما به همه جا نامه فرستاد

پادشاه نیانگما برا کلاس های نیانگما به همه جا نامه فرستاد و همه متوجه شوده بودن که برای ازمایش همه یه شاهزاده ها و شاهدخت هابرای همه نامه فرستاده براهمین همه قبیله ها شاهدخت ها و شاهزاده هاشونو فرستادن به نیانگما و همینطور به کشوره مالی شان نامه فرستاد که شاهدخت هاشو و شاهزادشونو بفرستن و ملکه مالی شان موافقت کرد که برن

ژان و لیژان و وانگ از مالی شان حرکت کردن به سمت نیانگما ودر راه لیژان به وانگ و ژان گفت

لیژان.. وقتی رفتیم به نیانگما به چهار نفر نزدیک نشین. یک ییبو..دو..به دینگ یوشی..سوم به لینگ هه..و چهارم به لئوولی

ژان .. چرا نزدیک نشیم مگه ازشون میترسیم

وانگ .. توکه نه فقط بلدی برایه منو لیژان دردسر درست کنی اخه از بس فضولی

ژان .. نکنه ازشون میترسی یه قبلا نا کتکت زدن
بعد شروع کرد به بلند بلند خندیدن
که وانگ گفت

وانگ..چطور این حرفو میزنی نا سلامتی ولیعهده مالی شان استم

ژان.. هستی ولی یکم ترسو خنگ تشیف دارین

لیژان. بس کنین مثلا توهم یه شاهزاده از مالی شانی نباید بلند بلند بخندی

ژان .. باشه حالا ببینیم چی میشه

لیژان.. رفتیم نیانگما حواستون باشه کسیرو با رفتارتون تحریک نکنید

بعد دوروز کشتی به نیانگما رسید بااینکه دنیاای رزمی بود ولی خیلی سر زنده و قبیله زیباهی بود

ژان .فکر نمیکردم همچین جایه زیباای باشه بیا یکم تو بازاراش بگردیم

لیژان .. اول بایدیجا واسه اقامت پیدا کنیم تا فردا که میریم قصر

وانگ.. شمامیتونین برین من یه مسافر خانه پیدا میکنم

لیژان.. پس باشه

بعد رفتن و کله بازارو گشتن ..

اومیدوارم خوشتون اومده باشه ...