بی تو بی تاب ترین پنجره این شهرم
بی تو بی تاب ترین پنجره این شهرم
بی تو ای کاش ترین حسرتِ یک دیدارم
سوگ هر قاصدکی آنقَدَر آزارم داد
روزگاریست که از پنجره ها بیزارم
بی تو بی شانه ترین گریه یک مَردَم که
دلخوش از شانه بی منّت یک دیوارم
سرد و مایوس ترین آه ، که غمباد شدم
بی تو مغموم ترین حالت گندمزارم
با خودت برده ای از من ، منِ بی حاصل را
سالیانیست به خود عزم رسیدن دارم
در فراقت غزلم حال وخیمی دارد
آفت ، افتاده از این قائله بر افکارم
درد جانکاه مرا هیچ نفهمید کسی
مرحبا باز به عِرق و شَرَفِ سیگارم
بی توئی درد خماری مرا می افزود
شده ام نشئه ی دردی که دهد آزارم
آنچنان از ستم خاطره ها پیر شدم
که خودم را بخدا زنده نمی پندارم
عاقبت درد غزل های مرا می فهمی
وقتی از من اثری نیست بجز آثارم
#مرتضی_شاکری
بی تو ای کاش ترین حسرتِ یک دیدارم
سوگ هر قاصدکی آنقَدَر آزارم داد
روزگاریست که از پنجره ها بیزارم
بی تو بی شانه ترین گریه یک مَردَم که
دلخوش از شانه بی منّت یک دیوارم
سرد و مایوس ترین آه ، که غمباد شدم
بی تو مغموم ترین حالت گندمزارم
با خودت برده ای از من ، منِ بی حاصل را
سالیانیست به خود عزم رسیدن دارم
در فراقت غزلم حال وخیمی دارد
آفت ، افتاده از این قائله بر افکارم
درد جانکاه مرا هیچ نفهمید کسی
مرحبا باز به عِرق و شَرَفِ سیگارم
بی توئی درد خماری مرا می افزود
شده ام نشئه ی دردی که دهد آزارم
آنچنان از ستم خاطره ها پیر شدم
که خودم را بخدا زنده نمی پندارم
عاقبت درد غزل های مرا می فهمی
وقتی از من اثری نیست بجز آثارم
#مرتضی_شاکری
۲.۹k
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.