گیرم گلاب ناب شمااصل قمصراست
گیرم گلاب ناب شمااصل قمصراست
اماچه سودحاصل گل های پرپراست
شرم ازنگاه بلبل بیدل نمیکنید
کزهجرگل نوای فغانش به حنجراست
وقتی که تیغ کینه سرعشق رابرید
وقتی حدیث دردبرایم مکرراست
وقتی بهاروصله ناجورفصل هاست
وقتی تبرمدافع حق صنوبراست
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
برصدرمی نشیند وقاضی وداوراست
ازمن مخواه شعرترای بی خبرزدرد
شعری که خون ازآن نچکدننگ دفتراست
مابازبان سرخ وسرسبزآمدیم
تیغ زبان برنده ترازتیغ خنجراست
این تخته پاره هاکه باآن چنگ میزنید
ته مانده های زورق برخون شناوراست
حرص جهان نزن که درعهدبی ثبات
روزنخست موقع مرگت مقرراست
مغموم ودل شکسته ورنجوروخسته ام
درژرفنای دردعمیقی نشسته ام
پاییزبی کسی نفسم راگرفته است
بغضی گلوگه جرسم راگرفته است
من وام دارحکمت اسرارم ای عزیز
من درطریق حیدرکرارم ای عزیز
من ازدیاربیهقم ازنسل سربدار
شمشیرآبدیده میدان کارزار
درشهرهرچه می نگرم غیردردنیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زردنیست
اینجانفس به حنجره انکارمیشود
باصدزبان به کفرمن اقرارمیشود
باهراذان صبح به گلدسته های شهر
هرروزدیوفاجعه بیدارمیشود
اینجازخوف خشم خدادردل زمین
دیوارخانه روی توآوارمیشود
باازدحام این همه شمشیرتشنه لب
هرروزروزواقعه تکرارمیشود
دیدم به حکم خاربه گلهاکتک زدند
مهرسکوت بردهن قاصدک زدند
دیدم لگدبه ساقه امیدمیزنند
شلاقه شب به گرده خورشید میزنند
دیدم که گرگ بره مارادریده است
دیدم خروس دهکده راسربریده است
دیدم هبل به جای خداتکیه کرده بود
دیدم دوباره رونق بازاربرده بود
دیدم خدابه غربت خودزارمی گریست
درسوگ دین به پهنه رخسارمی گریست
دیدم هرآنچه دیدنش اندوه وماتم است
بازاین چه شورش است که درخلق عالم است
ای ازتبارهرچه سیاهی سرشتتان
رنگ جهنم است تمام بهشتتان
شمشیرهای کهنه خودرارهاکنید
ازذوالفقارشاه ولایت حیاکنید
بی شک اگرکه تیغ شماذوالفقاربود
هرچهارفصل سال همیشه بهاربود
امابه حکم سفسته بیدادکرده اید
ابلیس رازاشک خداشادکرده اید
مردم دراین سراچه به جزبادسردنیست
هرکه لاف مردی خودزدکه مردنیست
مردم حدیث خوردن شرم وحیاست
صحبت زهتک حرمت والای کبریاست
تاکی برای لقمه نان بندگی کنید
تاکی به زیرمنتشان زندگی کنید
آزاده باش هرچه که هستی عزیزمن
حتی اگرکه بت بپرستی عزیزمن
اینان که ازقبیله شوم سیاهیند
بیرق بدست شام قریب تباهیند
مردم به سحرشعبده به خواب رفته اید
دراین کویرتشنه پی آب رفته اید
تاکی درانتظارمسیح دوباره اید
درجستجوی نورکدامین ستاره اید
مردم برای هیبت مان آبرونماند!!
فریاد دادخواهیمان درگلوبماند
اینان تمام هستی ماراگرفته اند
شورونشاط ومستی ماراگرفته اند
اماچه سودحاصل گل های پرپراست
شرم ازنگاه بلبل بیدل نمیکنید
کزهجرگل نوای فغانش به حنجراست
وقتی که تیغ کینه سرعشق رابرید
وقتی حدیث دردبرایم مکرراست
وقتی بهاروصله ناجورفصل هاست
وقتی تبرمدافع حق صنوبراست
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
برصدرمی نشیند وقاضی وداوراست
ازمن مخواه شعرترای بی خبرزدرد
شعری که خون ازآن نچکدننگ دفتراست
مابازبان سرخ وسرسبزآمدیم
تیغ زبان برنده ترازتیغ خنجراست
این تخته پاره هاکه باآن چنگ میزنید
ته مانده های زورق برخون شناوراست
حرص جهان نزن که درعهدبی ثبات
روزنخست موقع مرگت مقرراست
مغموم ودل شکسته ورنجوروخسته ام
درژرفنای دردعمیقی نشسته ام
پاییزبی کسی نفسم راگرفته است
بغضی گلوگه جرسم راگرفته است
من وام دارحکمت اسرارم ای عزیز
من درطریق حیدرکرارم ای عزیز
من ازدیاربیهقم ازنسل سربدار
شمشیرآبدیده میدان کارزار
درشهرهرچه می نگرم غیردردنیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زردنیست
اینجانفس به حنجره انکارمیشود
باصدزبان به کفرمن اقرارمیشود
باهراذان صبح به گلدسته های شهر
هرروزدیوفاجعه بیدارمیشود
اینجازخوف خشم خدادردل زمین
دیوارخانه روی توآوارمیشود
باازدحام این همه شمشیرتشنه لب
هرروزروزواقعه تکرارمیشود
دیدم به حکم خاربه گلهاکتک زدند
مهرسکوت بردهن قاصدک زدند
دیدم لگدبه ساقه امیدمیزنند
شلاقه شب به گرده خورشید میزنند
دیدم که گرگ بره مارادریده است
دیدم خروس دهکده راسربریده است
دیدم هبل به جای خداتکیه کرده بود
دیدم دوباره رونق بازاربرده بود
دیدم خدابه غربت خودزارمی گریست
درسوگ دین به پهنه رخسارمی گریست
دیدم هرآنچه دیدنش اندوه وماتم است
بازاین چه شورش است که درخلق عالم است
ای ازتبارهرچه سیاهی سرشتتان
رنگ جهنم است تمام بهشتتان
شمشیرهای کهنه خودرارهاکنید
ازذوالفقارشاه ولایت حیاکنید
بی شک اگرکه تیغ شماذوالفقاربود
هرچهارفصل سال همیشه بهاربود
امابه حکم سفسته بیدادکرده اید
ابلیس رازاشک خداشادکرده اید
مردم دراین سراچه به جزبادسردنیست
هرکه لاف مردی خودزدکه مردنیست
مردم حدیث خوردن شرم وحیاست
صحبت زهتک حرمت والای کبریاست
تاکی برای لقمه نان بندگی کنید
تاکی به زیرمنتشان زندگی کنید
آزاده باش هرچه که هستی عزیزمن
حتی اگرکه بت بپرستی عزیزمن
اینان که ازقبیله شوم سیاهیند
بیرق بدست شام قریب تباهیند
مردم به سحرشعبده به خواب رفته اید
دراین کویرتشنه پی آب رفته اید
تاکی درانتظارمسیح دوباره اید
درجستجوی نورکدامین ستاره اید
مردم برای هیبت مان آبرونماند!!
فریاد دادخواهیمان درگلوبماند
اینان تمام هستی ماراگرفته اند
شورونشاط ومستی ماراگرفته اند
۳.۸k
۲۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.