ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی
ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی
در چشم من این گونه غریبانه نبودی
آن قدر که من عاشق و مجنون تو بودم
لیلی من ِبی کس و دیوانه نبودی
هم در دل من بودی و هم درد دل من!
در خانه ی من بودی و همخانه نبودی
من مرغک بی بال و پری بودم و افسوس
هم دام بلا بودی و هم دانه نبودی
بیهوده نکش بر سر من دست نوازش
تو موی پریشان مرا شانه نبودی
دشمن نکند با دل من آنچه تو کردی
نفرین به تو ای دوست، تو بیگانه نبودی!
از پیله ی ابریشم من حلّه نبافید
ای کِرم! تو شایسته ی پروانه نبودی!
بعد از تو هم انتظار را فهمیدم
هم معنیِ عشق و یار را فهمیدم
در چشم من این گونه غریبانه نبودی
آن قدر که من عاشق و مجنون تو بودم
لیلی من ِبی کس و دیوانه نبودی
هم در دل من بودی و هم درد دل من!
در خانه ی من بودی و همخانه نبودی
من مرغک بی بال و پری بودم و افسوس
هم دام بلا بودی و هم دانه نبودی
بیهوده نکش بر سر من دست نوازش
تو موی پریشان مرا شانه نبودی
دشمن نکند با دل من آنچه تو کردی
نفرین به تو ای دوست، تو بیگانه نبودی!
از پیله ی ابریشم من حلّه نبافید
ای کِرم! تو شایسته ی پروانه نبودی!
بعد از تو هم انتظار را فهمیدم
هم معنیِ عشق و یار را فهمیدم
۴.۰k
۲۵ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.