علیوار - قسمت دوم
خیلی از قاطی شدن خوشم نمیآید. اینقدر که تا روی تک صندلی جایم شد، توی راحتِ تنهایی، دلم میخواست عوق بزنم. اَه به بوی بهمنش، به مقصدش، به کلهی کچلش و حتی به قندی که برایش توی دلم آب شد...
سفت نشستم اما و سعی کردم تمام حواسم را از تهوع شرایط بدهم به ناراحتی صندلی و دستهی لقش، به لرزش شیشه روی شقیقه ام، به پاشنهی لعنتی کفش و درد کمرم، به گلو... آه گلو... کاش خوابم ببرد. وای که چقدر خوب است خواب اگر این وقتها بیاید. بیاید و من را با خودش ببرد، یا که نه مرا نبرد، تو را بیاورد...
تهران قم را تمام به رفت و آمدن خواب گریه کردم. غصههایم را یکی یکی... از همین آخرینش که دستپاچگیِ خداحافظیِ دمِ ترمینال بود، تا معطلیِ نمازِ عید و تلخی و تندی تبریک شب قبلش. شبیه شمارش گوسفندها، غصهها را همینطور یکی یکی تا بچگی...
[ شام، نماز، خرید سوغاتی]
قم!
سفت نشستم اما و سعی کردم تمام حواسم را از تهوع شرایط بدهم به ناراحتی صندلی و دستهی لقش، به لرزش شیشه روی شقیقه ام، به پاشنهی لعنتی کفش و درد کمرم، به گلو... آه گلو... کاش خوابم ببرد. وای که چقدر خوب است خواب اگر این وقتها بیاید. بیاید و من را با خودش ببرد، یا که نه مرا نبرد، تو را بیاورد...
تهران قم را تمام به رفت و آمدن خواب گریه کردم. غصههایم را یکی یکی... از همین آخرینش که دستپاچگیِ خداحافظیِ دمِ ترمینال بود، تا معطلیِ نمازِ عید و تلخی و تندی تبریک شب قبلش. شبیه شمارش گوسفندها، غصهها را همینطور یکی یکی تا بچگی...
[ شام، نماز، خرید سوغاتی]
قم!
۱۲.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰