دلنوشته بخون نظرت مهمه :)

خدایا چقد سخت میگذره این روزای اخر انگار اصلن نمیگذره هر روز ک نزدیک تر میشم خودمو بیشتر تنها حس میکنم این چند روز برام مثل یک سال هر روزش میگذره چرا اینقدر سخته خدایا
از ی طرف بد جوری دلتنگم
از ی طرف خیلی بیقرار
از طرفی هم اونقدر شوق دیدار دارم ک دوس دارم بخابم بیدارشم تورو کنارم ببینم
همه و تمام این وقت خودمو مثل یک مرده تصور میکردم
ادمی ک زندس ولی از درون داغون
ادمی ک فقد جوری زندگی میکنه ک زنده بمونه
دارم دوباره با اومدن پیشت جووون میگیرم
خیلی خوشحالم
چ حسی ک هم درد و هم زندگی
این چ حسی ک ادم رو از این رو ب اون رو میکنه
میبینی وقتی کنارشی خوشحالی
اصلن وقتی کنارشی انگار یک ادم دیگه هستی
بیشتر از قبل شاد و پر انرژی
تمام لحظاتت شیرینه نمیفهمی چ طور میگذره
کسی ک نیمه ی تویه بدون اون ناقصی
در نبودش میخای نباشی
حس میکنی ی چیزی کم داری
همش خاطراتتو وقتی باهاش بودی مرور میکنی قوت قلب میگیری با خدت میگی ای کاش بیشتر باهاش وقت میگذروندم
ای کاش یخورده هم ناراحتش نمیکردم
ای کاش هر جا پیشش بودم تا میتونستم بیشتر ببینمش و بیشتر باهاش خاطره بسازم