دي ماه است،زادروز شاعرغنايي ما،فروغ فرخزاد است كه در بهمن
دي ماه است،زادروز شاعرغنايي ما،فروغ فرخزاد است كه در بهمن ماه هم بي فروغ شد.منظومه ي <ايمان بياوريم به آغازفصل سرد>شاه شعر اوست كه حديث شكست او در زندگي وزناشويي است.نااميدي زني كه در آستانه ي فصلي سرد ايستاده...يأسي كه هنوز هم ادامه دارد...چشمان زن گودرفته و چون لانه ي خالي سيمرغان است.او به زمان خسته ي مسلول مي انديشد،فروغ ١٦ساله بود كه ازدواج كرد؛نوجواني او زمان خسته و مسلول بود.ستاره هاي مقوايي عزيز يعني پولك هاي جامه عروسيش فريبي بيش نبود،چون در آسمان دروغ وزيدن مي گيرد...زن سردش است و گوييا در انزواي دريا مي زيد..او مي گويد:اين جهان پراز صداي حركت پاهاي مردمي است كه همچنان كه ترا مي بوسند،درذهن خود طناب دارترامي بافند...فروغ در ١٩سالگي از شوهرش جدا شد،شكستي كه تاثير عميقي در روحيه اش گذاشت و شعر اورايأس آلودنمود.فروغ شاعرشب است ومرگ و نوميدي...عالمتاج قائم مقامي هم شاعره اي ديگربود كه در ١٦سالگي به عقد مرد خشن و ميرپنجي درآمد و او هم جداشد و چنين سرود:
چه مي شد آخراي مادر اگرشوهرنمي كردم
گرفتاربلا خودرا چه مي شد گر نمي كردم
مگرباري گران بوديم و مشت استخوان ما
پدرراپشت خم مي كرد
چه مي شد آخراي مادر اگرشوهرنمي كردم
گرفتاربلا خودرا چه مي شد گر نمي كردم
مگرباري گران بوديم و مشت استخوان ما
پدرراپشت خم مي كرد
۲۵۲
۰۹ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.