چند پارتی جیمین
چند پارتی جیمین
وقتی بااکست قرارداد میبندی و...
جیمین میخواست تلفنش رو خاموش کنه اما با حرف جولیا متوقف شد
جولیا: جواب بده...شاید مهمه
جیمین: از تو مهم نیست...!
جولیا تلفن رو از دست جیمین کشید و جواب داد
جولیا:الو؟...چی؟واقعا؟ باشه الان خودمونو میرسونیم
جیمین با تعجب به جولیا خیره شده بود
جولیا:زود باش بریم
جیمین: کجا؟ چیشده؟
جولیا: مادرت سکته کرده
جیمین: چـ..چی؟
جولیا: زود باش الان وقت تو شک رفتن نیست
30مین بعد...بیمارستان
دستای چروکیده و بی جون زن رو به روش گرفت
جولیا: حالت خوبه خانم پارک؟
مادر جیمین به پسرش که رنگ به صورتش نمونده بود نگاه کرد، لباسای جولیا و جیمین نشون میداد یه خبری بینشون بوده
رو به جولیا کرد و گفت
عزیزم خانم پارک نه! مامان...خب؟
جولیا لبخندی زد و گفت
چشم مامان
خانم پارک لبخندی زد و دستای جولیا رو فشرد
دوباره نگاهشو به جیمین داد و ابرو هاشو در هم کشید
خانم پارک: پسرم...هنوز عروسم نشده؟
جیمین: نه مامان...هنوز جواب بله نگرفتم
جولیا سرشو با خجالت پایین انداخت و خنده ی ریزی کرد
خانم پارک:نکنه امشب پیشنهاد دادی؟
جیمین: اره مامان
خانم پارک چشماشو بست و در همون حین گفت
لعنت به من که شبتونو خراب کردم
جولیا: مامان اینجوری نگو...خداروشکر که کنار ما هستی...پیشنهاد رو بعدا هم میشه بده
پرستار وارد اتاق شد و زمان ترخیصی خانم پارک رو گفت و رفت
خانم پارک: شما برید...من حالم خوبه
جیمین:جولیا بیا تو رو برسونم خونه و بعدش خودم برمیگرم
جولیا: باشه...مراقب خودت باش مامان
خانم پارک لبخندی به مهربونی جولیا زد و ازش خداحافظی کرد
20مین بعد
صفحه ی گوشیش رو باز کرد و با 20 تماس از دست رفته از طرف منشیش رو به رو شد
با منشی تماس گرفت
جولیا: چیشده؟
منشی: خانم یه شرکت میخواد باهامون قرارداد ببنده...ظاهرا شرکت معروفیه، ضروریه که بیاید شرکت لطفا عجله کنید
وقتی بااکست قرارداد میبندی و...
جیمین میخواست تلفنش رو خاموش کنه اما با حرف جولیا متوقف شد
جولیا: جواب بده...شاید مهمه
جیمین: از تو مهم نیست...!
جولیا تلفن رو از دست جیمین کشید و جواب داد
جولیا:الو؟...چی؟واقعا؟ باشه الان خودمونو میرسونیم
جیمین با تعجب به جولیا خیره شده بود
جولیا:زود باش بریم
جیمین: کجا؟ چیشده؟
جولیا: مادرت سکته کرده
جیمین: چـ..چی؟
جولیا: زود باش الان وقت تو شک رفتن نیست
30مین بعد...بیمارستان
دستای چروکیده و بی جون زن رو به روش گرفت
جولیا: حالت خوبه خانم پارک؟
مادر جیمین به پسرش که رنگ به صورتش نمونده بود نگاه کرد، لباسای جولیا و جیمین نشون میداد یه خبری بینشون بوده
رو به جولیا کرد و گفت
عزیزم خانم پارک نه! مامان...خب؟
جولیا لبخندی زد و گفت
چشم مامان
خانم پارک لبخندی زد و دستای جولیا رو فشرد
دوباره نگاهشو به جیمین داد و ابرو هاشو در هم کشید
خانم پارک: پسرم...هنوز عروسم نشده؟
جیمین: نه مامان...هنوز جواب بله نگرفتم
جولیا سرشو با خجالت پایین انداخت و خنده ی ریزی کرد
خانم پارک:نکنه امشب پیشنهاد دادی؟
جیمین: اره مامان
خانم پارک چشماشو بست و در همون حین گفت
لعنت به من که شبتونو خراب کردم
جولیا: مامان اینجوری نگو...خداروشکر که کنار ما هستی...پیشنهاد رو بعدا هم میشه بده
پرستار وارد اتاق شد و زمان ترخیصی خانم پارک رو گفت و رفت
خانم پارک: شما برید...من حالم خوبه
جیمین:جولیا بیا تو رو برسونم خونه و بعدش خودم برمیگرم
جولیا: باشه...مراقب خودت باش مامان
خانم پارک لبخندی به مهربونی جولیا زد و ازش خداحافظی کرد
20مین بعد
صفحه ی گوشیش رو باز کرد و با 20 تماس از دست رفته از طرف منشیش رو به رو شد
با منشی تماس گرفت
جولیا: چیشده؟
منشی: خانم یه شرکت میخواد باهامون قرارداد ببنده...ظاهرا شرکت معروفیه، ضروریه که بیاید شرکت لطفا عجله کنید
۲۲.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳