من سعید...
من_سعید...
سعید+جانم...
من_به نظرت بهاره کاردرستی کرد که رفت؟!
سعید+چی بگم والا....وقتی دوتا دیونه عاشق میشن...یه دنیا رنج میکشه....شاید ازنظرخودش کارش درسته...منم اگرخدایی نکرده یه روزی....
من_هیسسسس...به اندازه ی کافی خوردشدن خواهرو برادرمو دارم میبینم....دیگه نیازی نیست...نه....تودیگه حتی بهش فکرم نکن....
سعید+میفهممت...نمیدونی چیکارکنی...طرف دوستی که ازخواهرواست عزیزتره وایسی...یا برادری که ...هی....سمیرا....
من_جانم؟!.
سعید+به نظرت چیکارکنم...عمه پروانه که طرف بهاره اس...میگه این دختررنج دیده اس...حتما پنداراذییتش کرده....براش توضیح دادم....میگه دخالت نکنید...توبرو باهاش حرف بزن....
سمیرا_باید یه کاری کنم...پدرمادرش که منو میشناسن...باید یه چندروزی برم پیشش...اینطوری خیالم راحت میشه...
سعید+اونوقت من چیکارکنم خانوم جان؟!
من_توهم برو وردل این عاشق خجسته دل.....
سعید+دلت میاد؟!
من_اوهوم...کلیه امم میااااد.....
سعید+برو ولی زود بیا....
من_اصن بیا همه باهم بریم کرج...من میرم یه خونه رهن میکنم...تازه خودتم یاهام بیا...به بهانه ی آشنایی اوکی؟!یه خونه هم رهن میکنیم عمه و پنداربیان؟!
سعید+هرچی خانومم بگه....
من_بروپیشش..زیاد خل بازی درنیاریا...حالش خوش نیس...فعلا خوابه ...من برم وسایلمونو جمع کنم و باعمه هماهنگ کنم....
سعید+بای همسرم...
من_بای....
سوییچو ازسعیدگرفتمو سوارماشین شدم...باتمام سرعت به سمت خونه ی ساحلی حرکت کردم...این دختره ی روانی فکرکرده کیه....روانی...به جای اینکه بچسبه به زندگیش...احمق....باکف دست محکم روی فرمون ماشین ضربه زدم...روانی....روانی...روانی....خر...سگ خراب کاری کنه توی دهنت....اه....عوضی....بیشعور...کافی نبود..باید به خودش بگم...تلفنمو ازتوی جیبم کشیدم بیرون....هرچی زنگ خورد جواب نمیداد...عه...جواب نمیوی..عه عه نمک نشناس...جواب منو نمیدی....وایسا بینم روی پیغام گیره ....
من_واسه من چ.س کلاس نیا...ببین بهار....آخه بیشعور...نفهم روانی...توچرا دکترشدی تو...توباید تیمارستانی بشی...خیرسرت مثلا تو پزشکی...دوباره داری گند میزنی توزندگیت...واسه دوتا حرف...دوتا تهدید...و زرتو پرت یه مشت بچه سوسول...باشه بابا....فهمیدیم..توخیلی شجاعیو نترسو فداکاری..بابا پتروس فداکار...این اعصاب مارو دیگه انگولک نکن..اه.....بابا اصن تو حسین فهمیده....من اصغرنفهمیده....بابا نفهم....پندار بیتو حالش بدترمیشه...الان توشرایط سختیه....فکرنکن پلیسه هااااا خیلی قویه....اون اسکل خان عاشقت شده....بخدا به ولای علی...آدم نشدی زنش میدم ..بسه دیگه...
اوف چقدرحرف زدم....گوشیو قطع کردم....این دخترچرا اینقدرخیره سره....حیفه سمانه خانوم بااین دختردیوونش....وای...وقتی رسیدم خونه سریع بشمرسه رفتم توی اتاقمونو لباساو وسایلو جمع کردم....بعدم رفتم پیش عمه....ازدیشب نخوابیده بود...به زور آوردیمش خونه....بیچاره مادره دیگه....
درزدم که با صدای بله ی نازش درو واکردم....
عمه_ازبهاره خبری نیس؟!.
من+عمه حال پسرت خوب نیس...توفکربهاره ای؟!
عمه_پسرم ازپس خودش برمیاد..!!!
من+فعلا ازش خبرندارم....ولی گفت که این زخمای پندارجای چاقو بوده...11نفربهش حمله کردن بردن زدنش...بعدم سرکوچه انداختنش....پندارم تاجون داشته تادرخونه اومده و بعدم دیگه خودش گفت...
خیلی خوله....میگه من به خاطدپنداررفتم....
نوش آفرینو گرشا پارسایی میگه ابن دوتا خواجه تهدیدش کردن...زخمی شدن پندارتقصیراین پت و مت بوده...خودبهارگفت که پندافته 11نفرریختن سرشو زدنش...البته باملایمت...!!!لعدم انداختنش سرکوچه وجیم شدن....من موندم این شماره ی بهارو چطورپیداکردن....
عمه_وای...شماره ی بهاره؟!
من+بعله...زنگ زدن بع موبایلشو هی نهدیدش کردن...
عمه_این دختریه عاشق به تمام معناس...ازپسرم سره....
من+ساده ایا...زمزمه وار گفتم...لیاقتش همون ناصره ..آی اگه چیزخورش کنن چی؟!!
عمه_ناصرکیه؟!
من+ها؟!چیزه..هیچی...راستی عمه...من و سعیدمیریم کرج..یه سریم به خانواده ی این بهاربزنیم...یه خبریم ازاون نامرد بگیریم..تازه...باید کلی کارانجام بدم...یه خونه رهن میکنم کرج...تاشماهم بیاین...سعیدو میفرستم بیارتون....تادوروزدیگه پنداربهترمیشه....این دختره آخریه غلطی میکنه...
عمه_برو..ولی اذیتش نکن...وضعیت روحیش زیاد خوب نیس....
من+بابا ...الله و اکبر...مثلا شما باید طرف پندار باشین.دلم برای پندارمیسوزه...تنهاس...خیلی تنهاس...
عمه _د برو دختره چشم سفید...برو دیگه
ازعمه خداحافظی کردم....و ازدربیرون رفتم....
ساکارو پشت درگذاشتم تا سعید بیاد...تاکسی درخونه ایستاد..سعید پیاده شدو کزایه رو دادو اومد توی حیاط...
من_عزیزم...بیا این ساکارو ببریم توی صندوق عقب...
سعید+اومدم...
باکمک همدیگه ساک هارو توس صندوق جادادم...
توی ماشین نشستم سعید پشت رل
سعید+جانم...
من_به نظرت بهاره کاردرستی کرد که رفت؟!
سعید+چی بگم والا....وقتی دوتا دیونه عاشق میشن...یه دنیا رنج میکشه....شاید ازنظرخودش کارش درسته...منم اگرخدایی نکرده یه روزی....
من_هیسسسس...به اندازه ی کافی خوردشدن خواهرو برادرمو دارم میبینم....دیگه نیازی نیست...نه....تودیگه حتی بهش فکرم نکن....
سعید+میفهممت...نمیدونی چیکارکنی...طرف دوستی که ازخواهرواست عزیزتره وایسی...یا برادری که ...هی....سمیرا....
من_جانم؟!.
سعید+به نظرت چیکارکنم...عمه پروانه که طرف بهاره اس...میگه این دختررنج دیده اس...حتما پنداراذییتش کرده....براش توضیح دادم....میگه دخالت نکنید...توبرو باهاش حرف بزن....
سمیرا_باید یه کاری کنم...پدرمادرش که منو میشناسن...باید یه چندروزی برم پیشش...اینطوری خیالم راحت میشه...
سعید+اونوقت من چیکارکنم خانوم جان؟!
من_توهم برو وردل این عاشق خجسته دل.....
سعید+دلت میاد؟!
من_اوهوم...کلیه امم میااااد.....
سعید+برو ولی زود بیا....
من_اصن بیا همه باهم بریم کرج...من میرم یه خونه رهن میکنم...تازه خودتم یاهام بیا...به بهانه ی آشنایی اوکی؟!یه خونه هم رهن میکنیم عمه و پنداربیان؟!
سعید+هرچی خانومم بگه....
من_بروپیشش..زیاد خل بازی درنیاریا...حالش خوش نیس...فعلا خوابه ...من برم وسایلمونو جمع کنم و باعمه هماهنگ کنم....
سعید+بای همسرم...
من_بای....
سوییچو ازسعیدگرفتمو سوارماشین شدم...باتمام سرعت به سمت خونه ی ساحلی حرکت کردم...این دختره ی روانی فکرکرده کیه....روانی...به جای اینکه بچسبه به زندگیش...احمق....باکف دست محکم روی فرمون ماشین ضربه زدم...روانی....روانی...روانی....خر...سگ خراب کاری کنه توی دهنت....اه....عوضی....بیشعور...کافی نبود..باید به خودش بگم...تلفنمو ازتوی جیبم کشیدم بیرون....هرچی زنگ خورد جواب نمیداد...عه...جواب نمیوی..عه عه نمک نشناس...جواب منو نمیدی....وایسا بینم روی پیغام گیره ....
من_واسه من چ.س کلاس نیا...ببین بهار....آخه بیشعور...نفهم روانی...توچرا دکترشدی تو...توباید تیمارستانی بشی...خیرسرت مثلا تو پزشکی...دوباره داری گند میزنی توزندگیت...واسه دوتا حرف...دوتا تهدید...و زرتو پرت یه مشت بچه سوسول...باشه بابا....فهمیدیم..توخیلی شجاعیو نترسو فداکاری..بابا پتروس فداکار...این اعصاب مارو دیگه انگولک نکن..اه.....بابا اصن تو حسین فهمیده....من اصغرنفهمیده....بابا نفهم....پندار بیتو حالش بدترمیشه...الان توشرایط سختیه....فکرنکن پلیسه هااااا خیلی قویه....اون اسکل خان عاشقت شده....بخدا به ولای علی...آدم نشدی زنش میدم ..بسه دیگه...
اوف چقدرحرف زدم....گوشیو قطع کردم....این دخترچرا اینقدرخیره سره....حیفه سمانه خانوم بااین دختردیوونش....وای...وقتی رسیدم خونه سریع بشمرسه رفتم توی اتاقمونو لباساو وسایلو جمع کردم....بعدم رفتم پیش عمه....ازدیشب نخوابیده بود...به زور آوردیمش خونه....بیچاره مادره دیگه....
درزدم که با صدای بله ی نازش درو واکردم....
عمه_ازبهاره خبری نیس؟!.
من+عمه حال پسرت خوب نیس...توفکربهاره ای؟!
عمه_پسرم ازپس خودش برمیاد..!!!
من+فعلا ازش خبرندارم....ولی گفت که این زخمای پندارجای چاقو بوده...11نفربهش حمله کردن بردن زدنش...بعدم سرکوچه انداختنش....پندارم تاجون داشته تادرخونه اومده و بعدم دیگه خودش گفت...
خیلی خوله....میگه من به خاطدپنداررفتم....
نوش آفرینو گرشا پارسایی میگه ابن دوتا خواجه تهدیدش کردن...زخمی شدن پندارتقصیراین پت و مت بوده...خودبهارگفت که پندافته 11نفرریختن سرشو زدنش...البته باملایمت...!!!لعدم انداختنش سرکوچه وجیم شدن....من موندم این شماره ی بهارو چطورپیداکردن....
عمه_وای...شماره ی بهاره؟!
من+بعله...زنگ زدن بع موبایلشو هی نهدیدش کردن...
عمه_این دختریه عاشق به تمام معناس...ازپسرم سره....
من+ساده ایا...زمزمه وار گفتم...لیاقتش همون ناصره ..آی اگه چیزخورش کنن چی؟!!
عمه_ناصرکیه؟!
من+ها؟!چیزه..هیچی...راستی عمه...من و سعیدمیریم کرج..یه سریم به خانواده ی این بهاربزنیم...یه خبریم ازاون نامرد بگیریم..تازه...باید کلی کارانجام بدم...یه خونه رهن میکنم کرج...تاشماهم بیاین...سعیدو میفرستم بیارتون....تادوروزدیگه پنداربهترمیشه....این دختره آخریه غلطی میکنه...
عمه_برو..ولی اذیتش نکن...وضعیت روحیش زیاد خوب نیس....
من+بابا ...الله و اکبر...مثلا شما باید طرف پندار باشین.دلم برای پندارمیسوزه...تنهاس...خیلی تنهاس...
عمه _د برو دختره چشم سفید...برو دیگه
ازعمه خداحافظی کردم....و ازدربیرون رفتم....
ساکارو پشت درگذاشتم تا سعید بیاد...تاکسی درخونه ایستاد..سعید پیاده شدو کزایه رو دادو اومد توی حیاط...
من_عزیزم...بیا این ساکارو ببریم توی صندوق عقب...
سعید+اومدم...
باکمک همدیگه ساک هارو توس صندوق جادادم...
توی ماشین نشستم سعید پشت رل
۱۴.۹k
۱۲ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.