کوک رفت دنبال ات

کوک رفت دنبال ات
ات:کاریم داشتی
کوک:با کمی مکث نه
کوک ات را برد مرکز خرید دید تمام جا ها تزئین شده
ات:ات اینجا چه خبره؟
کوک حلقه ازدواج را در اورد و گفت با من ازدواج میکنی ات
ات:نمی دونم چی بگم
کوک:بله یا خیر همین
ات:با کمی مکث بله
کوک خوشحال شد و بغلش کرد و بوسید ش کوک و ات رفتند خونه کوک دلم یه غذا ی خوب از دستپخت خانمی ام میخوام ات باشه الان درست میکنم بعد از چند دقیقه
ات:کوک بیا پایین شام آماده ی
کوک :اومدم
کوک و ات شروع به خوردن غذا کردند
کوک:میخوام برای این غذای خوش مزه یه جایزه بدم
ات:چی
کوک بعد از خوردن شام ات را بغل کرد و بردش روی تخت
کوک شروع به باز کردن دکمه های ات بود
کوک:اینم جایزت که دارم بهت میدم
ات هم شروع به باز کردن دکمه های کوک کرد
و بعد کنار کم خوابیدند
صبح شد ات بلند شد و یه کمی پشمک خورد
کوک:به من هم بده
ات:بیا
کوک تمام پشمک ها را برداشت
ات هم با بوس پشمک ها را خوردند و بعد که پشمک ها تمام شد رسیدند به لب های هم و شروع به بوسیدن کردند
کوک :واییی چقدر شیرین بود
ات :خندید
۲ سال بعد :
ات و کوک صاحب دو بچه شدند و زندگی خوبی را پشت سر گذراندند
پایان پارت
فیک بعدی در مورد کی باشه